-
۲۸- سال نو ! مینای نو !
شنبه 29 اسفند 1388 09:39
اینا رو تو قطار نوشتم وقتی برمیگشتم ! با یه بچه ویقویقو یه پیرزن مریض و یه دانشجوی دندون پزشکی که حالم به هم خورد از دانشجو بودنم و خدارو شکر کردم که قرار نیس دکتر شم! قصد انتشارش نبودو به خاطر اینجا نوشتن نصفش رفت! ولی خوب بهتره برگردم اروم گرفتم ! اینجا رو دوس دارم ! سال 88؟ خوب یا بد؟ مفید ؟یا نه؟ تلخ یا شیرین؟...
-
۲۶- خسته خاطردوست!
شنبه 29 اسفند 1388 09:37
بیا ای خسته خاطر دوست! مانند من دلکنده و غمگین ! بیا اینجا بس دلم تنگ است ! بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی فرجام بگذاریم بیا ای خسته خاطر دوست! ....... م . امید از کتاب زمستان
-
۲۵- من ! نقاشی! پیکاسو بازی
شنبه 29 اسفند 1388 09:37
امروز خیلی نقاشی کشیدم خیلی حال داد یادم اومد یه روز تو باغ چه قد نقاشی کشیدیمو البته با ابرنگ چه قد صورتمونو خوشمل کردیم ! چه قدر دلم خواست اون روز تکرار شه ! تقریبا عین اون روز بود با این تفاوت که نبودی ! بقیه بودن! تا حالا دوماد به این کودکی فنچی نینیی ندیده بودم ۲۰ سالشه! اخه من چی بگم! ایشالا خوشبخت شین ! همین!...
-
۲۴-
شنبه 29 اسفند 1388 09:36
چند روزه که دایی بزرگم مریضه شاید یه ماه بشه حال دیگه از این دکتر به اون دکتر و این همه ازمایش هیچ کودومش فایده نداشته. هنوز تشخیص ندادن که واسه چیه پاهاش تا بالا ورم کرده !تیکه تیکه هم خون مردگی شده! تو روز حتی ۱۰ بار هم غش میکنه !(نمی دونم شاید هم غش نباشه چون بی حال میشه دهنش قفل میکنه ولی میفهمه چی میگیم . ) از...
-
۲۳- روز خوش
شنبه 29 اسفند 1388 09:35
امروز یکی از بهتیرین روزای این مدت بود! با ۵تا از دوستای قدیمی حرفیدم و کلی خوشحال و سبک شدم ! اهای خدا مرسی ! مرسی که دارم میرم خونه از این جهنم با یه مشت غریبه واسه سه روز راحت میشم! مرسی که به یادمی تو حداقل!
-
۲۲-از هر ظرف یه پیمونه
شنبه 29 اسفند 1388 09:33
من به طور مبرم نیاز به وقت دارم هی وقتم کم میاد نیمیتونم به هیچ کاریم برسم! وقتی هم میام خونه جسدم! تا ۶هم که یونی ام! خسته شدم خیلی! من دلم یه سرگرمی جز یونی میخاد ! یونی جدیدن برام عذاب اور شده! خودشو ادماش! من دلم یه تنوع خوب میخاد ! ۴شنبه میرم خونمون ! شاید انرژی از دست رفتم برگرده! میرم عروسی دختر دایی ۱۷...
-
۲۱- بارون ! من ! دیوونگی!
شنبه 29 اسفند 1388 09:31
بارونیه هوا مثل من! سرده مثل من! هوای محشریه واسه خیس شدن ! واسه فراموش کردن! گاهی وقتا یه چیزایی میبینم که سوال میشن برام ! مثل امروز و تنها با فحش دادن به طرفه که شاید بتونم این بی جوابی ها رو اروم کنم! چرا ؟؟؟ امروز ذهنم سوال بارون بود! حتی اطرافمو نمیدیدم از بس از خودم میپرسیدم! هانی میگه چته؟ یه ارزو کن !داره...
-
۲۰- ۱۹۸۴ فیلم یا کتاب!
شنبه 29 اسفند 1388 09:28
بیکاری و تعطیلی و تنهایی باعث میشه بری فیلم ببینی ! امروز فیلم ۱۹۸۴ رو دیدم ! کتابشو قبلن خونده بودم ! از نظرم اصلا با فیلمش نتونستم رابطه برقرار کنم بر خلاف کتابش! با وجود اینکه خیلی سرسری خونده بودمش ! کتابش بیشتر درگیرم کرد که فک کنم به موضوع ولی فیلمش نه! این جوری فک میکنم که کتابا بیشتر میتونن روی ذهن تاثیر بذارن...
-
۱۹- حیز بازی!
شنبه 29 اسفند 1388 09:28
امروز دوتا پست میذارم : دی من نمی دونم چه مرضیه که بعضی از پسرای یونی ما دارن !!! اخه عزیز من به جای اینکه گردنتو ۱۸۰ درجه بچرخونی از اینور سالون تا اونور چشم چرونی کنی بیا وایسا دوتا کلمه حرف بزن هم درد چشات بر طرف میشه هم گردن درد نمیگیری ! با کله هم نمیری تو دیوار !دختر ندیده هم جلوه نمیکنی! بهت هم نمیگن مغرورو...
-
۱۸-اون اقاهه که خیلی نایسه!
شنبه 29 اسفند 1388 09:27
چیزی واسه گفتن ندارم ! امروز یه پسره رو دیدم خیلی خوشکل بود تاحالا پسر به این خوشکلی با این چشا ندیده بودم بسی میخاستم برم تو کارش حیف که زود رفت منم حس نداشتم بلبل زبونی کنم ناز بیام! تحویلش نگرفتم!! حیفید!ولی ماه بود! *برای ثبت امروز که یادم نره بعدا چه قد سرد بودم ! چه قدر محو افکار خودم!(این جمله هیچ بطی به بالایی...
-
۱۷-
شنبه 29 اسفند 1388 09:27
دخترک پرپر شدو ما امروز فقط گلهایش را پرپر کردیم !! تف به کل این زندگی که هرجوری میخام فک کنم خوبه یه جاش میلنگه!
-
۱۶- تلخ مثل اسپرسو
شنبه 29 اسفند 1388 09:27
دو تا قاطی میافتن به هم ! داغون! عصبی! یکی از یکی قاطی تر ! جفتشون میخندن ولی اگه یه لحظه تهنا شن چشاشون پره اشکه! خسته ان! دردشون عین همه! میترسن ! حرف میزنن توی کافی شاپ تاریک ! اشک امونشون نمیده هی بغضشونو غورت ( شایدم قورت!) میدن ! هی جلوی این دلو میگیرن اما مگه این چشای لامصب اجازه میدن؟! مگه دوام میارن !؟ مگه...
-
۱۵- تعطیلات روح
شنبه 29 اسفند 1388 09:26
یه مدت به دفترچه خاطرات پناه میبرم نمیشه اینجا نوشت این همه دیوونگی رو ! فعلا خسته ام ! نمی نویسم ! تا وقتی انرژیم برنگرده تعطیله خاطره نویسی اینجا ولی اپ میکنم ! چیزای دیگه ! فعلا فروغ شده ارامشم !
-
۱۴ -
شنبه 29 اسفند 1388 09:26
فرض کن روزای تعطیل بری کلاس زبان خصوصی که تیچرش بهناز باشه ! شاگرداش منو امیرو علی !و تنها چیزی که اونجا یاد میگیری فحش باشه به اینگیلیسی!!و دفاع از خود کمی تا حدودی هم زبان! ولی خیلی خسته میشم ! به خصوص اینکه نفسم بالا نمیاد ! دلم یه پیاده روی اساسی میخاد یه جای ارومو خلوت!(برداشت بد موقوف!)
-
۱۳-
شنبه 29 اسفند 1388 09:25
سخت فهمیدم ! تلخ فهمیدم! ولی فهمیدم ! فهمیدم منو تو یکی نبودیم ! خیلی وقته فهمیدم اما! تو چرا هیچ وقت نفهمیدی همه چیز فقط به خاطر خودت بود ! چرا نخاستی واسه یه بار هم شده بگی حرفاش از سر دلسوزی نیس! دوسم داره! دوستمه!؟
-
۱۲-
شنبه 29 اسفند 1388 09:24
می مینوشم و از خمار آن باکم نیست!!!! نمی دونم مشکل از گرمابخشی بخاری های این دوره زمونه هست یا من خیلی سردم!
-
۱۱ -
شنبه 29 اسفند 1388 09:23
هیچ کس جز یه سرماخورده هیچ وقت درک نمیکنه چایی چه حالی به استخونای ادم میده همین باعث میشه تو یونی ۳بار چایی بخوری بعدش هم برگردی خونه بازم هر نیم ساعت یه چایی بخوری خدا رحم کنه امشب:دی! میخام شروع کنم کتاب دیدی نو از دین کهن (فرهنگ زرتشت رو بخونم ولی حس ندارم پس نمی خونم!) وقتی خوندم دربارش میگم!
-
۱۰- تب دار
شنبه 29 اسفند 1388 09:23
نمی دونم یخ کردم یا سرما خوردم ! ولی هر چی هست حسوحالمو گرفته حتی نمیتونم حرف بزنم خسته میشم ! فک کنم تب هم دارم! شاید هم مال زیاد بیرون موندنه که اینجوری خسته شدم میریم انقلاب ! یهو میریم انتشارات یساولی! خیلی جالبه انتشاراتش کارت پوستالای قرمزش هم نازه ! میریم یه کتاب طراحی میگیریم ۱۴ تومن هم بیشتر نداریم هنوز یه...
-
۹ - هردم بیل
شنبه 29 اسفند 1388 09:23
صبح: ساعت ۶: ساعت زنگ میزنه به خودم میگم ۱۰ دقیقه دیگه پامیشم ! ساعت ۶.۱۰: بازم ۱۰ دقیقه دیگه ! ساعت ۶.۲۰ : بازم ۱۰ دقیقه دیگه ! اخرش میگم پاشو مینا ظهر که اومدی بخاب ! با این امید پا میشم یه نگاه به ساعت میکنم ۶.۴۵ شده بدو بدو حاضر میشم ! میرم یونی ! تحمل یونی هم سخت شده! خیلی سخت ! یکی بهم انگیزه بده ! حس تنهایی...
-
۸- نیازمندیها!
شنبه 29 اسفند 1388 09:22
صبح با یه اقای کمی تا حدودی نامرد کلاس داشتیم خلوت بود ! اعصابم خورد شد اساسی ! به جای اینکه جاوا یاد بده سیستم کتابخونه و کتابداری رو یاد داد ! فقط خمیازه کشیدم! میام بیرون میرم سر معادلات. درک میکنم استادای دانشگاه هم میتونن یه چیزی سر کلاس بهت یاد بدن!!( اولین باری بود که سر یه کلاس من درس میفهمیدم ! داشتم نا امید...
-
۷- ...
شنبه 29 اسفند 1388 09:22
چشمهایش را بست !..... بی هوا میرفت ! به اطرافش توجهی نداشت ! فکر میکرد ، غرق بود! فکر میکرد! کرخ شده بود ! قطره ای افتاد ، باورش سخت بود اما ......... اما خیس شده بود ! باز هم راهش را ادامه داد! نه به سستی پاهایش توجه داشت ونه به بی حسی وجودش و نه حتی به مستی چشمهایش ! ساعتها ادامه داد! ساعتها به نبودن نگریست ! به...
-
۶ - اعتزاض
شنبه 29 اسفند 1388 09:21
این پست چند بار ویرایش میشود! بعدا تر نوشت: دی : از خاب پامیشم و میام سراغ کامی . مسنجر باز نمیکنه! وبلاگم باز نمیکنه! جیمیل هم باز نمیکنه! میرم سراغوبگردی اینترنت خابیده !سرعت داغونه ! یه خورده فحش حواله اون کودن ها میکنم! میرم سراغ شیر موز درست کردن ! بستنی تداریم به علی میگم برو بگیر بیا اونم دیگه بدتر از من! اخرش...
-
۳ -
شنبه 29 اسفند 1388 09:21
کی گفته من اصلا یهویی دلم هوس نکرده تابستون شه؟ کی گفته من دلم نمیخاد همین الان لباسای تابستونی جینگول پینگولمو بپوشم؟ کی گفته من دارم میرم خونه ( یزد) این همه بارو بندیل همرا خودم ببرم که یهو لباس نانازا رو ببینم بعد دلم بخاد بپوشمشون ولی چون هوا سرده نتونم ؟ کی گفته من مبانی بلدم که همش دارم ول می چرخمو یک کلمه هم...
-
۱-اولین اپ وب جدید
شنبه 29 اسفند 1388 09:20
سلام اومدم اینجا ! اسباب کشی انجام شد ! اینجانب از وبلاگ قبلی خود روزانه های قناری خانومه به اینجا اسباب کشی نمودم !