۲۴-


   چند روزه که دایی بزرگم مریضه شاید یه ماه بشه حال دیگه از این دکتر به اون دکتر و این همه ازمایش هیچ کودومش فایده نداشته. هنوز تشخیص ندادن که واسه چیه پاهاش تا بالا ورم کرده !تیکه تیکه هم خون مردگی شده! تو روز حتی ۱۰ بار هم غش میکنه !(نمی دونم شاید هم غش نباشه چون بی حال میشه دهنش قفل میکنه ولی میفهمه چی میگیم . )


از دگتر کلیه و کبد تا دکتر مغزو اعصاب و انواع ازمایشی که وجود داشته داده !  سی تی اسکن مغزی هم شده ولی هیچی تشخیص ندادن ! این اوضاع این ماهمونه! همه عصبی و داغون ما فقط مامانو اروم میکنیم چون اوم مریضه! به خاطر سنش مشکل استخونی داره که با عصبی شدنش بدتر میشه!


میتونم بگم تا این یه ماهه شبی نبوده که از ترس خوابای بدم یهو نپرم!

قاطی کردم دیگه ! ظرفیتم تموم شده وقتی یه مشکلی دارم از هر جهت دیگه ای هم همه خراب میشن رو سرم!

دو هفته هست از درد معده نمیتونم نفس بکشم! مستی میگه عصبیه!


این وسط دلم به حال بچه هاش میسوزه! یه پسر داره اسمش سیناس خیلی تو داره! خیلی خیلی خودداره! یه ذره هم نشون نمیده که ناراحته ولی از حرفش که داشت به مامانش میگفت اینا واسه چی اومدن اینجا بابام مریضه حتی نمیتون حرف بزنه نیان ! دلم گرفت تموم انرژیم گرفته شد!این از یه طرف

از طرف دیگه ساراس که شبا تو خواب می پره باباشو صدا میزنه! جفتشون کوچولو هستن سینا ۱۳ سالشه سارا ۱۱

 

دلم گرفته! مثلن دارم میریم که بریم عروسی! ولی تا حالا هر کودوم از داییام تو مطب این دکتر و ازمایشگاهو .... بودن ! 


از اونور مامانمه که دیگه بدتر از مامانش هی از اونجا حرس میخوره هروقت زنگ میزنه یا میزنگم بغض کرده اونم!  من طاقت ندارم ببینم مامانم ناراحته! اونم قراره بیاد تهران باهامون !


به خدا خسته ام!


خسته ء خسته!