189-من، تولد، حافظ، تو، مستی

ای خُــــــرّم از فــروغ رخـت لالـــه‌زار عـمـر        باز آ کـه ریـخـت بـی گل رویـت بـهـار عـمـر

از دیده گر سِـرَشک چو باران چُـکد رواست      کـانـدر غـمـت چـو بـرق بـشد روزگار عـمـر

این یک‌دو دم که مهلت دیـدار ممکـن ‌ست       دریـاب کـار مـا کـه نـه پـیـداست کار عـمـر

تا کی مـی صـبـوح و شَـکـرخواب بامداد ؟!       هُشیار گرد،هان؛ که گـذشت اختیار عـمـر

دی در گُـذار بـود و نـظـر ســوی مـا نـکــرد        بـیـچـاره دل، که هیچ نـدیـد از گـذار عـمـر

انـدیـشـه از مـحیـط فـنـا نیست هر که را         بـر نـقـطـه‌ی دهـان تـو بـاشـد مـدار عـمـر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهی‌ست       زان رو عـنـان گسسته‌ دوانـد سـوار عـمـر

بی عمر زنـده‌ام من و این بس‌عجب مـدار       روز فـراق را کـه نـهـد در شـمـار عـمـر ؟!

حـافــظ ؛ سخن بـگوی که‌برصفحه‌ی جهان     ایـن نـقـش مـانــَد از قـلمت یـادگار عـمـر




دیـگـر ز شــاخ ســرو سـهی بـلـبـل صـبـــور         گلبـانـگ زد که چـشـم بـد از روی گل به دور

ای گل ! به شکر آن که تویی پادشاه حُسن        بــا بـلـبـــلان بـیــدل شـیــدا مـکـُـــــن غـرور

از دســت غـیـبـت تــو شـکـایـت نـمـی‌کـنم         تــا نـیـسـت غـیـبـتـی ، نـَـبُـوَد لـذّت حضــور

گر دیـگران بـه عیش و طرب خرّمـنـد و شـاد         مـا را غـم نــگـــــــــــار بـُـوَد مـایـه‌ی ســرور

زاهـد اگــر بـه حـور و قـصـور سـت امـیــدوار          مـا را شـرابـخانـه‌ قـصـورسـت و یــــار حــور

مِیْ خور به بانگ چنگ و مـخور غصّه، ور کسی    گـویـدتـرا کـه بـاده مخور ، گو : هُـوَ الغَــفـور

حـافــظ شکایـت از غم هجران چه می‌کنی ؟      در هجر وصـل‌بـاشـدو در ظُـلـمـت‌سـت نـور

 

 

اینم حافظ و روز ما با عزیزام!خیلی خیلی خوشحالم که کنارم هستین! خیلی خیلی خوشبختم!

188- :)

خب باید عرض کنم که ساعت 12 که شد یه سری چیزا برام زنده شد!یه سری چیزا بهم امید داد!

یکی که خاصه همیشه خاص باقی میمونه!

مانی!، آذری، سعید، پسر مامان!جوجوش! مامان!نسترن!

مامان اسمس داده ساعت 6 صب فسقلی  2و نیم کیلویی مامان آماده ای ؟! شب به دنیا میایا!

:(((

دلم مامانمو میخاد! به رسم هر ساله تولدمون بریم شام بیرون! معینو مجبور کنیم هرچی من گفتم بخوره!

دست چپ و دست راست!

187-....

هوای حوصله ابریست

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا

 زیبا! هنوز عشق در حول و حوش چشم تو میچرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دلها معنا  شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که طره بالایت

در تند باد عشق نلرزد

زیبا ! زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم

آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است

"من دزد شعرهای چشم تو هستم!"

تا نفس باقیست ، زیبا !

فرصت چشمت تماشاییست .

زیبا!  زیبا!  کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم!

زیبا ! زیبا!  ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهار وار

چشم از تو بود و عشق

 "بچرخانم بر حول این مدار!"

زیبا تمام حرف دلم اینست...

"من عشق را به نام تو آغاز کرده ام،

در هر کجای عشق که هستی،

آغاز کن مرا!"


                                محمدرضا عبدالملکیان

186-خیلی دلم گرفته از خیلیا!

یه عالمه حرف داشتم واسه نوشتن! حس نوشتنش نیس! ونجایی ام که مغزم واقعا فرمان نمیده که کاری بکنم! یا حتی فک کنم به اینکه چیا قرار بود بنویسم! یادمه میخاسم بنویسم کاش آدم میتونس بالا بیاره! همه اون حسایی که داره رو!

آدمای وقیح رو باید چیکار کرد؟! جز ... روشون؟!یا حتی تو گوششون زدن!

شاخ هم شدم!

ولی خوشبینم! نمیخام بیام جنگل ابر!