یه عالمه حرف داشتم واسه نوشتن! حس نوشتنش نیس! ونجایی ام که مغزم واقعا فرمان نمیده که کاری بکنم! یا حتی فک کنم به اینکه چیا قرار بود بنویسم! یادمه میخاسم بنویسم کاش آدم میتونس بالا بیاره! همه اون حسایی که داره رو!
آدمای وقیح رو باید چیکار کرد؟! جز ... روشون؟!یا حتی تو گوششون زدن!
شاخ هم شدم!
ولی خوشبینم! نمیخام بیام جنگل ابر!
چرا اینروزا اینقد ماها بیچاره شدیم؟!!
من دلم خیلی گرفته.بیشتر از خدا.
به جددددددددد مینا!