201-خط

اینکه بعد اون لحظه چیا عوض میشه !اصن فرق کردنش فرقی میکنه؟! یا باید عوض شه؟!

188- :)

خب باید عرض کنم که ساعت 12 که شد یه سری چیزا برام زنده شد!یه سری چیزا بهم امید داد!

یکی که خاصه همیشه خاص باقی میمونه!

مانی!، آذری، سعید، پسر مامان!جوجوش! مامان!نسترن!

مامان اسمس داده ساعت 6 صب فسقلی  2و نیم کیلویی مامان آماده ای ؟! شب به دنیا میایا!

:(((

دلم مامانمو میخاد! به رسم هر ساله تولدمون بریم شام بیرون! معینو مجبور کنیم هرچی من گفتم بخوره!

دست چپ و دست راست!

185-دوروزانگی!

دیروز تو کافه!زیرزمین پاساژ نبوت


ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار     نکته​ای روح فزا از دهن دوست بگو

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار          نامه​ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

شمه​ای از نفحات نفس یار بیار           بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

بهر آسایش این دیده خونبار بیار               خبری از بر آن دلبر عیار بیار

به اسیران قفس مژده گلزار بیار       عشوه​ای زان لب شیرین شکربار بیار

 ساقیا آن قدح آینه کردار بیار      وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار


جوابش


روی بنما و وجود خودم از یاد ببر/خرمن سوختگان را همه گو ،باد ببر

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا / گو بیا سیل غم وخانه ز بنیاد ببر

سینه گو شعلهء آتشکدهء فارس بکش/ دیده گو ، آب رخ دجلهء بغداد ببر

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است/دیگری گو برو ونام من از یاد ببر

دوش میگفت بمژگان سیاهت بکشم/ یارب از خاطرش ، اندیشهء بیداد ببر

حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار/برو از درگهش ،این ناله و فریاد ببر


این هوا خیلی دله! خیلی ماهه!

پراگ! باختم !:@ زشت! بستنی خوشمزه! بارونی که خیسمون کرد هوای پاک کنار پارک لاله ! چمنای اونجا:دی! تشکیل نشدن همه کلاسامون:دی!خستگی الانم! گونیم!مهمون رو اعصاب!سه کله پوک دومیشم!سوتی که دادم!و امیدوارم باعث سوء تفاهم نشه! 15 گیگ!3ترا! لواشک شیرین:اس

172-یه روز خیلی خوب:دی

4ام اسفنده، از صب ساعت ده بیرون بودم. یه عالمه چرخیدیم، گشتیم، خندیدیم، خوردیم، چشامو گرفت هی کتونی سایز بزرگ نبینمو دلم بخاد سایزم نباشه:دی، یه عالمه جای خوب نشونش دادم، یه عالمه کفش پاکردیم تا خریدیم :دی، کلی چیزای خوب دیدیم،کلی خندیدیم، کلی بوی عید همه جابود،عاشق این اسباب بازیام که حباب  میده بیرون :دی، اون اقاهه که خیلی خوب سوت میزد:پی، یه گاوخیلی خوشمل (من عاشق گاوم)و زویا پیرزاد!



دلبسته لبخند خوشایند تو ام 

بیژن ارژن

*اینم اولین شعر از کتابم


167-یادم باشه

لیاقت داشته باشم!

صبور باشم !

حواسم باشه.

160-خونه!

خوب و بدخیلی داشت خوباش خیلیو بداش کم :) همش خاطره شد . راضیم اصن :دی

152-رویا،دیوار،فروغ

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ،  پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ،  او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شهزاده ای والاست
دختران سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق پندار
شاید او خواهان من باشد
لیک گویی دیده شهزاده زیبا
دیده مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
 مقصد او ، خانه دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
کیست پس این دختر خوشبخت ؟
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
دختر خوشبخت ...!

 

*رویا، دیوار، فروغ، مهدی اخوان ثالث، حافظ، مستی ،یار، هات چاکلت، بنفش!، کمال دار برای من کمال پرست، محمد علی بهمنی، یه روز خوب!

143- چه ساده سکوت میکنم! چه ساده سقوط میکنم!

 یه ساعته دارم فک میکنم! به چیزای خوب ،به چیزایی که هر ادمی اگه داشته باشه خوشبخت ترین ادم دنیاس! به خودم میگم قدرشونو بدون، کم پیدا میشه. یا اصن نمیشه!

ولی نمیدونم چرا با وجود این ادمای ارزشمندی که دارم و زندگیمو پر از عشق میکنن و واقعا خیلی بزرگن باز هم اروم نیستم!

قدر نمیدونم نمیفهمم درک نمیکنم بیلیاقتم!

* شاید هیچ وقت هیچ کس دلیل کاری که من کردم و میکنم رو نفهمه ولی دلیلی بود که از یه جا ارامشمو گرفت و از یه جا دیگه بهم ارامش داد یه ارامش خیلی بزرگ که سخته نخواستنش نداشتنش و روز بروز حالمو بهتر میکنه این آرامش .

** هر ادمی یه حدی داره خیلیا خیلی وقته به حدشون رسیدن وقتی به حدت رسیدی و ازش گذشتی دیگه کارت تمومه دیگه اون ادم سابق نیستی و نمیشی چون یه سری کاراو حرفا اثرشون از بین نمیره! وقتی از حدت گذشتی خیلی چیزا ارزشش و جایگاهش برات تغییر میکنه!

132-

چن وقته یک ریز از هم میپرسیم تو خوبی ؟ چیزیت نیس؟چرا نمیگی؟ باشه نگو !چی شده؟ چرا نگاهت غصه داره! نمیخای بهم بگی و از این مدل حرفا!

حتی اگه چیزی نباشه هم دنبال یه چیزی میگردیم؟!

و چه قدر بده این حالت!

 اگه چیزی باشه که میگم!تو هم میگی!

پس چرا ....؟


۱۲۲-

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

 

 

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایهء مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست 

ای دل تنگ من و این بار نور؟

های هوی زندگی در قعر گور؟

 

 

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

 

 

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنه بازارها

 

 

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

 

 

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

آشنای سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

. . . . . . . . . .

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه  می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

 

 

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

 

 

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

 

 

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی