۹۸- کودک 2ساله درونم



کودک درونم بی انصاف شده خیلی بی انصاف !

هیچ منطقی را قبول نمیکند همهمزخرفاتی هم که خودش به خورد خود میدهد در این روزها را نمیفهمد!

منطق دوری را نمیفهمد ! اشتباه نکن خنگ نشده ! نمیخواهد بفهمد! 

دلتنگ شده

مثل ان کودکی شده که پا به زمین میکوبد برای داشتن !

فقط تورا میخواهد



۹۷- پر از خالی !


پرم از همه مدل حس مزخرف.  پرم از پوچی گند! یکی منو بکشه بیرون! 

یکی بیاد  یه چیزی برداره سرمو بشکافه مغزمو بریزه بیرونو درشو ببنده!

۹۶- زمستون بود!



+ چرا دستاتو  از تو جیبت بیرون نمیاری ؟


-اخه عادت دارم . هوا هم که سرده.(  دستات قرار نیس گرم کنه یخی این روزا رو!   )



* امسال زمستون دستام یخ کرده تو جیبم نیس !


۹۵- بینوایانو دیدی کزتشونم !



از اون جایی که جمعا ۵ نفر مهمون از تهران داره واسمون میاد از کله سحر یعنی از ۷ صب تا ۷ شب فقط مث یه کوزت نجیب کل خونه رو برق انداختم !

تنها کاری که نکردم اب از سر چشمه اوردنه : دی

فقط مونده یه دامن بلندو پرچین قرمز بپوشم یه پیش بند سفیدم ببندم و بشم کوزت !


از کشفیات خانومانه اینجانب : 


هیچ کاری مزخرف تر از جارو زدن یه اشپز خونه که وسطش یه میز گنده با ۴ تا صندلیه نیس

دروغ گفتم اتو کردن ۸تا پیرن مردونه مزخرف تره یعنی جانکاهه : دی .

بد ترین جای قصه اینه که یه نصفه بچه برگرده بگه کی اینا رو اتو کرده هنوز چروکه که !!!!

( اسمایلی اون خانومه که یه لنگ کفش دستشه و میخاد تو حلق اون یارو فرو کنه : دی ) کی گفته من خشنم ؟ اصلا کی گفته من بد اتو کردم ؟ ( به خدا خوب بود )

تازشم با یک عدد شیشه کش ( امروز مامی ما اومد جزبه نشون بده گفت : مینا اون شیشه کشو بردار میزا رو تمیز کن : دی مارو میگی رو زمین پهن بودیم ) به جون وسایل شیشه دار خونه افتادم: دی

حالا وسط این هردمبیل ( نییدونم املاش درسته یا نه :دی ) دختر عمه مبارک تشریف اوردن مهمونی !اونم تنهایی!

چایی براشون اوردم تعارف کردم وقتی نشستم برگشته میگه ایشالا یه پسر خوب پیدا میشه غصه نخوریا !!!!!!!!!!!!

منو میگی داشتم از خنده میمردم حرصم هم در اومده بود میخاستم فکشو بیارم پایین

اخه دختر بهت ندادن دیگه چرا اراجیف میگی؟

اصلا اعتماد به نفسو از دست ندادم دامنمو درست کردم و گفتم : والا کوپسر به درد بخور ؟ دیدین به ما هم معرفی کنین ! ما که ندیدیم .

هرکیو نگا میکنی یه جاییش میلنگه ! :دی .

تازه خانواده هاشونم فک میکنن چه خبره حالا پسرشون چیه؟! ( داشتم غش میکردم از خنده :))

مامانم هم هی ارنجشو میزد تو پهلوم :دی کبود شدم به خدا :( )

هنوز هم خیلی از درسم مونده بعدش هم فوقه اوووووه کو تا شوهر کنم من!؟ :پی

دیگه هوچی نگفتا !!! کلی خرسند شدم !: دی

یه نیم ساعت دیگه هم موندو در مورد علوسش گفت :دی

منم گفتم بچه دار نشدن ؟! خیلی عجله داشتین که ! :دی :)) تند تند از این خونه به اون خونه دنبال دختر !

دیگه مامانم کفری داش میشد میگه مینا جان میوه بیار منم بدوبدو ظرف اماده رو اوردمو دو تا بقشاب قاشق : پی و بعد چند دقیقه رفت ........ 


درخونه رو که بستیم اومدیم تو :


مامانم : خفه نشی بابات بفهمه چی میگه ؟

من : هیچی میگه دستت درد نکنه خوب روشو کم کردی : پی

مامانم : پررو

من : : دی



۹۴- در باب دلتنگی های این روزها!


اوایل اعتقاد داشتم بچه یکی ولی چند روز گذشته به این نتیجه رسیدم یا هیچی یا دوتا !

 این تصمیم ها و نتایج بی هدف و توهمات خنده دار حاصل نبودن چند روزه برادری توی خونه هست که رفته تبریز اردو

و من واقعا دیوانه شدم از نبود کسی که بشه سر به سرش گذاشت . کلا وقتی هست ادم تکلیفش با خودش روشنه

درسته کوچولو ه و نمیشه باهاش حرف زد ولی میدونم میتونم باهاش بازی کنم ، اذیتش کنم ، بهش زور بگم و ..... ولی وقتی نیس نمیدونم باید چی کار کنم

کلا با مامان بابا که نمیشه شیطونی کرد

نه پایه هستن نه حوصله دارن، کلی امید به زندگی ندارن ، همش میگن بزرگ شدی نکن !  یه دختر 20 ساله زشته این کارو بکنه زشته اون کارو بکنه !

کلا مفهومی به نام مینا رو نادیده میگیرن ! و مدام دارن یه مدلی سرکوبش میکنن ! به اب بازی و سروصدا و  کلیه خل بازیهام گیر میدن ! البته من خیلی وقته کنار اومدم با این قضیه و یه گوشم دره اون یکی دروازه! و این هردو جانبو ناراحت میکنه !


نه میشه  باهاشون در مورد همه مسایل جدی روز حرف زد

یا بچه ایو هیچی حالیت نمیشه یا این مسایل به تو مربوط نیس یا کلا حرف درستی میزنی ولی چون تغییر سخته واسشون پذیرفتن هم سخته !

پس کلا دارم روانی میشم تو خونه! وکلی کل کل داریم میکنیم! البته این عادیه

دلتنگی واسه داداشی به کنار  دلتنگی خودم هم رو که نمیشه درک کنن وهم  انتظار عجیبیه که  بخوام بفهمن !

همینکه لطف میکنن متلکای رنگارنگشونو یکمی کنترل میکنن و یه کم میفهمن من متنفرم از متلک گفتن و پشت 7تا دیوار حرف زدن و نهایتن میگم حرفی داری؟ اگه این قد مطمئنی رک بگو ترس ندارم که . کلی جای شکر داره !


* داداشی فردا شب میاد گویی!


۹۳- تولد یک سالگیش مبارک !



فک میکنم شده یه سال که من مینویسم! البته وبلاگ مینویسم!

وبلاگ نویس نیسم ! نویسنده هم نیسم ! فقط یه کم حموم عمومی مغزمو اینجا خالی میکنم!

این دومین وبلاگی بود که ساختم خیلی هم  دوسش نداشتم ! 

کلا  n بار تصمیم گرفتم که وبلاگو بذارم کنار اما خوب نذاشتم !  

نه اجتماعی مینویسم نه سیاسی نه طنز نه هیچ نوع دیگه فقط یه تخلیه روانیه

گاهی وقتا میشن ذوقو احساس ،گاهی وقتا میشن  فحش به درو دیوار ، گاهی هم میشن تلنگر ،گاهی هم میشن  من !

ننوشتم که بشه 1000 تا بازدید توی روز یا 200 تا نظر واسه یه پست  فقط نوشتم ! اوایل بدون هیچ مدل خودسانسوری!!

سعی کردم مبهم نباشه ، سعی کردم من باشم نه کس دیگه ای!

چیزایی که نمیشد بگی رو اومدم اینجا گفتم و رفتم ! همین !


فک کنم تصمیم گرفتم گودرو بذارم کنار برم بشینم وبلاگ بخونم ! لذتی که توی دیدن یه پست جدید توی وبلاگایی که دوسشون داری هست هیچ وقت تو فضای گودر نیس هر چند شلوغ تره ! هر چند همه مدله توشه  ولی فک کنم فقط یه سه چهار تا از دوستامو بخونمو تموم فعلا  لبته همه میدونن ترک گودر از ترک اعتیاد هم بدتره!




۹۲- در راستای مملکتی که داریم !



دوروز دیگه خواستم برم شناسنامه بچمو بگیرم باید حواسم باشه روش ننوشته باشه

made in china