۱۱۳- همممم


نمیدونم شایدم نمیتونم! اما از مردن ادما هیچ تصوری ندارم! خوب رفته مرده! نبودش احساس میشه دلم برا عروس گفتنش به مامانم تنگ میشه هر سال عید نفراولی که میرفتیم سراغش عمه بزرگه بود اما الان! ولی خوب راحت شد! رفت! اونی که عذاب میکشه همه چیزش به هم میریزه شوهرشه! 

کل کارام ریخته سرم ۳۰ام ۶ام ۲ام ۸ام ۱۱ام امتحان دارم هیچ کدومشو نخوندم! الانم حسو حال درس ندارم !

۱۱۲- درد!

 گوشم یه هفته هس خنگ شده همش صداهای عجیب غریب میده !

سرم هم یه هفته هس درد میکنه! میگرنیه ولی خوب دیگه کلافه شدم!

بخار دهنم هم که میخوره به دندونام درد میان!

افسرده دارم میشم!

ادمای اطرافم همشون مریضن! همش نق میزنن! نمیتونمم هم یه کلمه حرف بزنم! نمیتونمم بذارم برم!اخه چه وضعشه؟! هان؟!

دلم میخواد یه روز یه نفر نگه پاش کمرش دلش دستش یا هرجای دیگش درد داره دلم میخواد یه شب این بچه نیاد بالا نق نق کنه! اه!

پس کی به نق نق من گوش کنه؟! من خسته شدم از این همه تحمل کردن! یه جاهایی میخوام نازمو بکش میخوام دعوا کنم باهاشون


۱۱۱- : دی


نمیدونم چرا اما دارم زجر میکشم از ننوشتن و نتونستن نوشتن! باید روزمرگیامو بنویسم ! از خودم  او کوچیکترین چیزایی که رخ میده !

از هرچیزی که دوس ندارم از همه مدل نق نق

یه سری ادمو باید ازخودم برنجونم  اصلا یعنی چی اینا اینقد میخوان بدونن؟! هان؟

دکترا جدا چیزی حالیشونه یا مث ما مهندسا درس پاس میکنن؟! دوهفته هس مشکل گوش دارم نمیفهمن چشه!!

چه قد خوبه گاهی بشینی کیس بررسی کنی واسه یکی دیگه :پی از کور ترین نقطه هم بخوای شروع کنی یعنی دانشکده :دی هیشکی نمیشه یافت :)))))

شک دارم خیلی یعنی دودلم  اول باید اخر هفته و جنگ جهانی شروع نشده رو جمع کنم بعدش سراغ بقیه موارد میرم


۱۱۰- من بی من


با اگاهی تمام به جنگ میروم به جنگی که نتیجه اش خیلی وقت است که مشخص شده از ۲۰سال پیش٬ اسمش را جنگ نمیگذارم میگویم بحث! ولی خوب نمیدانم چرا من وقتی خیلی خوب مبدانم نتیجه چیزی جز سکوت نیست  اما باز !!!

باز منم باید بروم نمیشود هینطور نشستو نگاه کرد حداقل سالی یکی دوبار باید گفت هرچند بیهوده! هرچند مثل همیشه !

ادم دردش میاید وقتی جایی برای زندگی نیست! وقتی هیچ جایی برای اسایش ندارد! پس کی قرار است پیدایش کند نمیدانم!


۱۰۹- من از تو میمردم



من از تو میمردم

اما تو زندگانی من بودی

 

تو با من میرفتی

تو در من میخواندی

وقتی که من خیابانها را

بی هیچ مقصدی میپیمودم

تو با من میرفتی

تو در من میخواندی

 

 

تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت میکردی

وقتی که شب مکرر میشد

وقتی که شب تمام نمیشد

تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت میکردی

 

 

تو با چراغهایت میآمدی به کوچهء ما

تو با چراغهایت میآمدی

وقتی که بچه ها میرفتند

و خوشه های اقاقی میخوابیدند

و من در آینه تنها میماندم

تو با چراغهایت میآمدی ....

.

.

.

.



** در راستای فیلترینگ کتاب فروغی که دارم :(


۱۰۸- پاییزونه


اقا  این چه وضعشه من هنوز زمستون نیمده پوست دماغم رفته کل صورتمم خشکه همشم دارم میخارونم صورتمو ! بعد هی بگین پاییز! تازه سردم شده یه بارون نمیاد!