-
۵۷- سناریوی زندگی
یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 16:02
داره برام از قدیما میگه که بچش وقتی کوچیک بود اینو گفتو من چی گفتم ! اگه مامان بابای من مهدیو سیمین بودن چه قد خوب میشد هم جوون بودن هم بابا داشتم چی میشد اگه منم بابا داشتم عین امیر علی ، اشکال نداره که کچل بود اما خوب بابا داشت میومد دنبالش دم مدرسه زشت بود اما بابا داشت ! ! بغض داره خفش میکنه شاید دلیل این همه فرق...
-
۵۶- یک عاشقانه ارام!!!!
شنبه 18 اردیبهشت 1389 11:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من : مامان؟ نمیری دکتر؟ مامان : نه واسه چی برم خودش خوب میشه! من : برو ! مامان : نه من : کاری نکن حذف ترم کنم بیام همون جا ببرمت دکترا ! مامان: بیخود میکنی !!! . . . دعوا ادامه دارد! . . من : مامی من فیزیکو چیکار کنم! به خدا میوفتما! مامان : مگه قرار نبود حذف ترم کنی؟!؟!...
-
۵۵- من اگه پسر بودم!
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 23:35
من اگه پسر بودم! ( خدا نکنه زبونتو گاز بگیر! : دی) من اگه پسر بودم الان عین یه پسر خوب شب ۵شنبه رفته بودم بیرونو داشتم واسه خودم عشقو حال میکردم! اینجا ننشسته بودم بازی کنم! یه موتور داشتم باهاش میرفتم مستی رو بر میداشتم میفرفتیم شیطونی! یه دنیا باحال تر از این اقا پسرای مزخرف بودم اصلا خودمو نمیگرفتم! هر روز صب...
-
۵۴- من کیم؟
شنبه 4 اردیبهشت 1389 21:48
* مدت های مدیدیست در این سوال گم شده ام :من کی ام؟ حالا واقعا من کی ام؟|( اگه کسی چیزی در مورد من میدونه بگه!) ** همه چیز حتی خودم دست به دست هم داده ایم که دهنم را اسفالت کنیم ! چرا؟ نمیدونم؟
-
۵۳-اندیشه
جمعه 3 اردیبهشت 1389 17:20
منو بیدارم میکنه میگه پاشو امتحان اندیشه داری پا نمیشم ! دوباره میگه پاشو اندیشه کن! میگم واقعا باید اندیشه رو کرد! میگه : .....
-
۵۲- هیچ!
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 14:08
ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ! * نمی دونم شعر از کیه اما معلم فیزیک دوم دبیرستانم روز اول اینو پا تخته نوشت ! نمی دونم چرا همش امروز این تو یادمه! ** این شعر صرفا برای ثبت خاطره معلم گرامی نوشته شد!
-
۵۱- غرغراسیون
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 12:24
در این پست فقط نق زده خواهد شد! اخه وقتی من حس ندارم برم واسه ماهیام که دارن از گشنگی تلف میشن برم کرم بگیرم اون وقت ازم انتظار دارین بشینم معادلات بخونم ؟ وقتی یکی مث امیر میگه میای بریم نمایشگا از اون جایی که اساسی گشاد شدیم روز قبل از امتحان میرم !واسه این که نخونم ولی از شانس بد امیر منو زود بر میگردنه! میام خونه...
-
۵۰- نون پنیر سبزی
دوشنبه 30 فروردین 1389 21:07
بعد یه دنیا بارون یه دنیا نون سنگک و پنیر سبزی با کره و گردو هم خیلی خوبه ها! همه میان ترمای ادمو واسه یه ساعت از یادش میبره : دی
-
۴۹-ماهی کوچولو داشت خفه میشد!
یکشنبه 29 فروردین 1389 14:51
حس اون ماهی رو دارم که دوست داره از تنگش فرار کنه. ازش خسته شده! داره خفه میشه از تنگی تنگش! ماهی کوچولو میدونه از تنگ بیرون پریدن دو حالت داره یا رودخونه و جریان زندگی یا مرگ! گفتم بهت این تنگی که برام میسازی داره خفم میکنه ! نگفتم؟ گفتم عین اینایی شدم که از یه طرف با طناب بستنشون و دارن میکشنشون از یه طرف دیگه هم...
-
۴۸- این قفس تنگ شکست!
پنجشنبه 26 فروردین 1389 11:31
نگران نباش ! رهایت می کنم . ازاد خواهی شد . نگران نباش! من هم طعم اسارت را میدانم هم رهایی از بین این خانه تنگ! خوشحال باش .... شاید ان لحظه شکار ان عقاب شوی ولی باز هم می دانم ازادی! در دل عقاب پرواز می کنی شاید به انجاها که خودت نمی توانستی تنهابروی ! خوشحال باش قناری کوچکم ازادت می کنم
-
۴۷- من تصمیم میگیرم !
چهارشنبه 25 فروردین 1389 21:59
چه قد سخته بخوای یه تصمیم سخت بگیری! من گرفتم ولی میترسم واقعا! دعا پلیز ! خودت هم کمک کن لوفا
-
۴۶- من ! تو ! نگاه!
دوشنبه 23 فروردین 1389 19:16
و گاهی ننگریستن به چشمهایت انقدر سخت است که خند ام میگیرد ...! خنده ام میگیرد ! زل میزنم در ان خماری دلچسب ! و میبینم ....! میبینم در ان خماری٬ مینای دلم را که ترک دارد ! باز میخندم! اینبار نه به خاطر ان همه شوق ! نه به خاطر تنهایی خودم و تو ! نه به خاطر ترس من و تو ! به خاطر ان لبخند دروغت که پر از سوال است و من...
-
۴۶- دو نفره!
پنجشنبه 19 فروردین 1389 17:57
این بارونه که الان میاد بدجوری دونفره هستا! عشق میکنم با هاش!
-
۴۵- خوب و خوب تر !
پنجشنبه 19 فروردین 1389 15:17
یه دوست خیلی قدیمی : اوضا در چه حاله ؟ خوبه؟ خوبی؟ یه کم فک میکنم میگم: اره فک کنم! اره خوبه؟ خیلی خوبه! میگه : مطمئنی؟ میگم : اره اگه بگم بده همه چی خراب میشه رو سرم ! درو دیوار هم میخان گازم بگیرن! پس خوبه خیلی خوبه ! میگه : یه کاری کن خوبتر از این نشه!
-
۴۴ -هیس!
سهشنبه 17 فروردین 1389 17:33
هیس ! میخواهم بخوابم! میخواهم به خانه ی جدیدم عادت کنم! برای خود خانه ای ساخته ام . خانه ای از جنس لاک . لاکی از جنس شیشه ولی صاف ! لاکی سختر از شیشه دلم ! به کور ترین نقطه ان پناه میبرم . در ان کنج خلوتگاهی میسازم که هیچ کس جز من نتواند بیاید . حتی تو! لاکم میشود تنها جایی که اگر خندیدم در ان اثری از شوق هست! میشود...
-
۴۳- نگاه!
دوشنبه 16 فروردین 1389 18:42
دارم می فکرمو میرم یه پسره داره از رو به رو میاد یکی از بچه های یونی کده هس اونقد سرشو صاف گرفته که اینورو نگاه نکنه که ضایع هس ولی زل زده بهم یهو خندم میگیره شیطونیم گل میکنه هوس مسکنم ضایش کنم!( نگین نامردم!) یه لبخند مهربون میزنم حول میکنه دستو پاش هم گم میکنه نمیدونه چی کار کنه یهو میگه سلامو میدوه میره از خنده...
-
۴۲- فالم!
یکشنبه 15 فروردین 1389 22:38
دارم از سر خیابون رد میشمو به این فک میکنم که اوضاع مالی این ماه داغونه یه بچه جلومو میگیره میگه خاله بخر! بخر! میخرم بهش عیدی هم میدم!!! میخرم ! واسه دفعه اول نیت میکنم و می خرم میشه این! سینه از اتش دل در غم جانانه بسوخت اتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از اتش مهر رخ جانانه...
-
۴۱- اوربیت زندگی!
شنبه 14 فروردین 1389 18:24
میگه دهنت طعم مرگ داره! میگم میدونم ! بوی مرگ میده! اوربیت با طعم زندگی داری؟
-
۴۰- کو؟
جمعه 13 فروردین 1389 23:23
گاهی وقتا بغض داره خفت میکنه به جای یه کلمه حرف فقط میتونی گرمی اشکای رو گونتو حس کنی و پشت سر هم پاکشون کنی انگار یه لنگ کفش گنده راه گلوتو بسته نمیذاره نفستو بدی بیرونو داد بزنی بگی ازتون خسته ام! یه کم بفهمین ! فقط یه کم! زیاده؟ نه به خدا ! نیس دوباره مث اون روزایی شدم که دلم بارونو شونه و یه دنیا هق هق میخواد یه...
-
۳۹- درد بی درمون!
چهارشنبه 11 فروردین 1389 13:53
چرا میگی باید با پنبه سر ببری؟ چرا باید اصلا سر ببرم؟ هان؟یعنی این قد بی منطقه که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد بدون این که کاسه کش سابیشو کرد ؟ یعنی حق ندارم سرش داد بزنم بگم اخه بی وجود نگاه کن ببین چی شدی!نمیشه زد تو گوشش؟ حتما باید ۴ تا عزیزم مسخره نثارش کرد که بشه باهاش حرف زد ! اه مزخرف!
-
۳۸- علوسی
دوشنبه 9 فروردین 1389 19:03
یک نفر دیگه از جمع دوستانه ۱۰ نفرمون رفت!شدیم ۸ تا ! از دیشب باورم نمیشه ! اخه واسه چی لعیا ازادیتو دادی رفت ؟اخه الان چه وقت شوهر کردن بود؟ امیدوارم همیشه عین الانت اینقد شادو خوشحال بشی! حالا که علوس شدین توو مریم فردا نمیاین خونه ما؟ ( اره دیگه : دی) ماها یه گروه ۱۰ نفره بودیم که حتی وقتی سه ۴ روزه میایم هم دیگه رو...
-
۳۷-در لحظه
دوشنبه 9 فروردین 1389 13:34
به تو دست می سایم و جهان را در میابم به تو می اندیشم و زمان را لمس می کنم معلق و بی انتها عریان. می وزم می بارم می تابم اسمانم ستارگان و زمین و گندم عطر اگینی که دانه می بندد رقصان در جان سبز خویش . از تو عبور می کنم چنان که تندری از شب می درخشم و فرو میریزم ترانه های کوچک غربت احمد شاملو
-
۳۶- هه مثلا عیده!
دوشنبه 9 فروردین 1389 00:01
این عید هیچ فایده ای نداشت باعث شد من یه دنیا وبلاگ بخونم ! یه دنیا عشقو حال کنم با وبلاگم ! یه دنیا غصه بخورم با خوندن پستای وبلاگ قبلیم! بی ربط نوشت: شده تا حالا یکی بهتون یه خبری بده بعدش از ذوق ندونین چی کار کنین و بخواین اون خبرو سریع تر از بی بی ثی پخش کنین بعد بهتون بگن نه فعلا صبر کن بین خودمون باشه بعد شما هی...
-
۳۵- تلخ تر از زهر
یکشنبه 8 فروردین 1389 10:24
گاهی مرور تلخ ترین خاطره های ادم براش شیرین ترین لحظه رو میسازه که از تلخیش بغضش میترکه
-
۳۴ - اگهی استخدام!
شنبه 7 فروردین 1389 15:05
اینجانب بنا به این که دکتر محترم به دلیل پیدا نکردن رگ پدر دست راستمان را در اورد و مارا به غلط کردن انداخت ! به یک فرد ماهر جهت نوشتن اس ام اس و چت و نوشتن بلاگ و برخی کارهایی که با دست راست انجام میدهم نیازمندم ! البته این شغل بدون جبره و مواجب بوده و در اخر فقط از او پذیرایی کرده ودر همین جا از او تشکر مینمایم! با...
-
۳۳- بدتر از درد سر!
جمعه 6 فروردین 1389 18:41
و همچنان سر درد ما ادامه دارد ! صبح ساعت ۶ ما که داشتیم کفن میشدیم از درد! تلفن مگه ول کن بود ماشالا تو خونه ما هم کسی مگه جواب میداد؟ دیگه خودم رفتم سراغش! یه اقایی با لحن تند : منزل ....؟ من با خمیازه و ناله: بله اقاهه: باغتون رو دزد زده قفلاش هم شکسته بیاین ببینین چه قد بردن؟ من : هان؟؟! ببخشید کدوم باغ؟ اقاهه: باغ...
-
۳۲- درد سر
جمعه 6 فروردین 1389 00:32
تف به هر چی سر درده که واسم هیچی جا نذاشته حتی رمق بازی کردن با یه بچه ۴ ماهه اگه سرم ترکید حلالم کنین :دی پول که ندارم اما دفتر چه خاطراتمو مامانم نباید بده به کسی ! جیزه! : دی
-
۳۱ - هویجوری
پنجشنبه 5 فروردین 1389 15:17
قالب نو م مبارک باشه مرسی از دوست خوبم من تنها !
-
۳۰ - ای کاش اب بودم
سهشنبه 3 فروردین 1389 17:06
ای کاش اب بودم گر می شد ان باشی که خود میخواهی._ ادمی بودن حسرتا! مشکلی ست در مرز ناممکن . نمیبینی؟ ای کاش اب بودم! می دانم می دانم می دانم با این همه کاش ای کاش اب می بودم گرتوانسمی ان باشم که دلخواه من است . آه کاش هنوز به بیخبری قطره ای بودم پاک از نمباری به کوهپایه ای نه در این اقیانوس کشاکش بیداد سرگشته موج بی...
-
۲۹- عیدانگی!
دوشنبه 2 فروردین 1389 21:17
از روز اول سال میگمو برنامه روز اول صبح : میریم پیش مامان بزرگم ( خدا بیامرزتش) بعدش میریم خونه عمه بزرگه ناهار خونه عمه وسطی و عصر خونه عمه اخری ! و بعدش خونه عمو کوچیکه و شام هم خونه عمو بزرگه تلپیم! خدا رو شکر یه عمم تهرانه! و این رسم n ساله ماست! یادم نمیاد شکل دیگه ای بوده باشه! (بابابی ما بچه اخریه و شب اول کسی...