حس اون ماهی رو دارم که دوست داره از تنگش فرار کنه. ازش خسته شده! داره خفه میشه از تنگی تنگش!
ماهی کوچولو میدونه از تنگ بیرون پریدن دو حالت داره یا رودخونه و جریان زندگی یا مرگ!
گفتم بهت این تنگی که برام میسازی داره خفم میکنه !
نگفتم؟
گفتم عین اینایی شدم که از یه طرف با طناب بستنشون و دارن میکشنشون از یه طرف دیگه هم خودم تقلا میکنم واسه ازادی !
نگفتم اگه طنابه پاره بشه با سرعت هر چه تموم فرار میکنم بر نمی گردم عقبو نگاه کنم؟
شدم عین اون ماهیه که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی برنمیگرده !
سلام
شعر قشنگیه
به وب من هم سر بزن
حاضر به تبادل لینک هستی؟؟؟؟؟
اگی هستی ه من رو با نام ایران من لینک کن و بعد یه پیام بزار بگو با چه اسمی لینکت کنم.
ممنون
سبز سبز باشی
شدم عین ماهی ای که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی بر نمیگرده. چرا ؟؟ چرا بر نمیگرده ؟؟
:(
قشنگ بود
دلم برات میسوزه ماهی کوچولو
میدونی چرا؟؟؟
چون وقتی گریه میکنی و ناراحتیُ هیشکی نمی فهمه