۴۹-ماهی کوچولو داشت خفه میشد!


حس اون ماهی رو دارم که دوست داره از تنگش فرار کنه. ازش خسته شده! داره خفه میشه از تنگی تنگش!

ماهی کوچولو میدونه از تنگ بیرون پریدن دو حالت داره یا رودخونه و جریان زندگی یا مرگ!

گفتم بهت این تنگی که برام میسازی داره خفم میکنه !

نگفتم؟

گفتم عین اینایی شدم که از یه طرف با طناب بستنشون و دارن میکشنشون  از یه طرف دیگه هم خودم تقلا میکنم واسه ازادی !

نگفتم اگه طنابه پاره بشه با سرعت هر چه تموم فرار میکنم  بر نمی گردم عقبو نگاه کنم؟ 

شدم عین اون ماهیه که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی  برنمیگرده !




نظرات 5 + ارسال نظر
پسر ایرانی چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 19:28 http://persianson.blogsky.com

سلام
شعر قشنگیه
به وب من هم سر بزن
حاضر به تبادل لینک هستی؟؟؟؟؟
اگی هستی ه من رو با نام ایران من لینک کن و بعد یه پیام بزار بگو با چه اسمی لینکت کنم.
ممنون
سبز سبز باشی

ر.جنکی یکشنبه 29 فروردین 1389 ساعت 15:02 http://Fly.blogsky.com

شدم عین ماهی ای که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی بر نمیگرده. چرا ؟؟ چرا بر نمیگرده ؟؟

فرزاد کافه چی یکشنبه 29 فروردین 1389 ساعت 16:19 http://cafepechpech.blogsky.com

:(

مجتبی یکشنبه 29 فروردین 1389 ساعت 17:26

قشنگ بود

مسیح دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 00:10 http://civilian.persianblog.ir

دلم برات میسوزه ماهی کوچولو
میدونی چرا؟؟؟
چون وقتی گریه میکنی و ناراحتیُ هیشکی نمی فهمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد