۴۰- کو؟




  گاهی وقتا بغض داره خفت میکنه به جای یه کلمه حرف فقط میتونی گرمی اشکای رو گونتو حس کنی  و پشت سر هم پاکشون کنی انگار یه لنگ کفش گنده راه گلوتو بسته  نمیذاره نفستو بدی بیرونو داد بزنی بگی ازتون خسته ام! یه کم بفهمین ! فقط یه کم! زیاده؟ نه به خدا ! نیس


  دوباره مث اون روزایی شدم که دلم بارونو شونه و یه دنیا هق هق  میخواد  یه جفت گوش که  فقط گوش کنه! بی منت ! فقط به خاطر خودم ! نه به خاطر خودش! نه به اجبار! که سیل اشکامو پاک کنه! نه اینکه اضافش کنه!


میدونم بازم عین همیشه! بغضام تنهایی تموم میشن و اشکام تنهایی خشک! بازم هیشکی نیس! پس کو؟






نظرات 4 + ارسال نظر
مسیح جمعه 13 فروردین 1389 ساعت 23:36 http://hasht.blogsky.com/

سلام
در این هوای بهاری، با خوندن نوشته ی شما و بغضی که راه گلوتونو بسته، یهویی احساس کلاغ سیاهیو پیدا کردم که هی غار میزنه
آخه درسته که بهاره اما نمک گیر پاییز شده

مسیح شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 00:00 http://hasht.blogsky.com/

راستی یادم رفت
با اجازتون لینکتون کردم تا راحت تر بیام اینجا

من تنها شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 01:16 http://mane-tanha.blogsky.com

منم یکیو میخوام که برام حرف بزنه،
حرف بزنه و من گوش کنم،
بدون هیچ منت،
بدون هیچ چیز دیگه‌ای.

فرزاد کافه چی شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 03:12 http://cafepechpech.blogsky.com/

تنهایی درد مشترک همه آدمها توی این دوره و زمونه است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد