هیس !
میخواهم بخوابم!
میخواهم به خانه ی جدیدم عادت کنم!
برای خود خانه ای ساخته ام . خانه ای از جنس لاک .
لاکی از جنس شیشه ولی صاف !
لاکی سختر از شیشه دلم !
به کور ترین نقطه ان پناه میبرم .
در ان کنج خلوتگاهی میسازم که هیچ کس جز من نتواند بیاید . حتی تو!
لاکم میشود تنها جایی که اگر خندیدم در ان اثری از شوق هست! میشود خانه من !
هیس!
میخواهم خستگی در کنم !
خسته تر از انم که بمیرم!
خسته تر از انم که این بغض خفه کننده را تحمل کنم!
اما دوست دارم ! دوست دارم این اشکها شستشویم دهند !
بشویند این دل شیشه ای غبار گرفته را که با اندک صدایی میشکند!
خسته ام از این تنهایی تنها !
هیس ....!
باشه هیس ولی فکر کنم اینی که میخوای رو وقتی بمیرثیم اتومات پیش میاد نیازی نیس از زندگی مایه بزاری
نیازی نیس از زندگی مایه بذارم چون باور ندارم که زنده ام!شاید مردمو نمی دونم! شاید این همون بهشت مزخرفیه که میگن!
آری، سکوت می کنم، در خلوت شاعرانه ام.
جایی که هیچ کس نشانی از من نپرسد و
خودم با تمام نقاشی ها،
از پاییز بگویم.
راستش اول داشتم فک میکردم که چی بنویسم اما ترجیح دادم به جای اینکه نظر مستقیم بدم، یه چیزی در مورد کامنت ع.خ. بگم که نویسنده ها میتونن فقید باشن
فقید نه به معنای اینکه کسی قبلا چیزی نوشته است و الان مرده
بلکه فقید به معنی کسی که می پندارد مرده است و به گونه ای خاطرات پس از مرگش را در زنده بودنش می نویسد
البته از صمیم دل آرزو میکنم نویسنده ی اینجا زندگی شاد و آروم و توأم با هر چه آرزو دارد و خوبست رو داشته باشه
ببخشید من منظور بدی نداشتم.