۵۶- یک عاشقانه ارام!!!!

 

من : مامان؟ نمیری دکتر؟

مامان : نه واسه چی برم خودش خوب میشه!

من : برو !

مامان : نه

من : کاری نکن حذف ترم کنم بیام همون جا ببرمت دکترا !

مامان: بیخود میکنی !!!

.

.

.

دعوا ادامه دارد!

.

.

من : مامی من فیزیکو چیکار کنم! به خدا میوفتما!

مامان : مگه قرار نبود حذف ترم کنی؟!؟!

من : هان؟!!!!! اگه نری دکتر اره!! ( اسمایلی اونایی که مامانشون مچشونو میگیره!)

مامان : ( از خنده غش کرده!) میخواستی از اول ترم درس بخونی!

 * برداشت از بحث به هر شکل ازاده!

 

 

** کاش ادما میفهمیدن یه کلمه حرفشون میتونه رو دل ادم عین رد بخیه واسه همیشه بمونه!

 کاش میفهمیدی .... مجبور نبودم این قد بهت بگم خنگ!

*** همیشگی نوشت ! ( یه رمزه! ییهو وسط نمایشگاه کتاب به ذهنم رسید !! : دی ! هر وقت اینو نوشتم یعنی قاط زدم !)

 

****بی اینترنتی هم بد دردیه ها!

 

***** گاهی وقتا خیلی شونه واسه گریه کردن باهات هست ولی هیچ کدوم اونی که میخوای نیس ! هر جوری به قضیه نگاه میکنی میبینی نمیشه واسشون حرف زد باهات فرق دارن ! جنس غصشون از جنس حس تو نیس ! ترجیخ میدی بری باهاشون خوش بگذرونیو بهت بگن سردی ولی یه کلمه نگی  دلت شده اندازه یه ذره  واسه اون خنگ! ( ببخشید میگم خنگ ولی تا وقتی خودتو میزنی به اون راه همینه که هست! : پی)

 

 

****** دفعه قبل توی راه اهن کنارم یه اقاهه سیگار میکشید منم قاطی کرده بودم اون روز( دو هفته پیش) شروع کردم به نوشتن اولش فحش دادم به تو به خودم بعد تصمیم گرفتم تمومش کنم ! بعد یهو یه نفر بهم زنگید سر اون خالی کردم  اونم بدش اومد بعد یه فایتینگ باحال اتفاق افتاد  به مدت 3 روز ! بعدش تو راه برگشت تو رستوران قطار با 4 تا لیوان چاییو نسکافه متنش اصلاح ادبی شد! بعدش حالا رفتم سراغش که بنویسم دیدم دیگه نمیخوام این مدلینیس حسم !

 

 

 16/2/89

 بعد از یه نمایشگاه کتاب بی مزه

 فقط رفتم که تو خونه نباشم ! که بیکار نشم فکرو خیال بزنه به سرم ! که البته زد! :دی

یه سوال فنی؟ این همه قران و حافظ و مفاتیح که از هر 10 تا غرفه تو  نمایشگاه 6 تاش مربوط به ایناس 2تا دیگش هم مربوط به مسایل انقالابو ازادیوامامو جنگو این مدل چیزاس مگه چه قد فروش داره؟ یا مگه چه قد ملت ما قراره قران بخونن و بخرن؟ که این همه غرفه. هان؟

یه سوال فنی دیگه  چرا بعضیا انگار اومدن بازار میوه یه چرخ ( از اون چرخایی که باهاش میرن خرید میوه ) اومدن کتاب بخرن؟!

 

 

-خیلی وقت بود این مدلی پست نذاشته بودم این مدلی از همه چی ننوشته بودم روزمرگیام رفته بودن توی دفترچه خاطرات ! به یاد وبلاگ قبلی این مدلی نوشتم ! خیلی حال داد !

 

 یه چیزجدید فهمیدم متاسف شدم خیلی !کاش  میتونستم یه کمکی بکنم اما نمیشه چون خودش نمیخواد چون خودش باید بفهمه واقعا کیه! امیدوارم زودتر بفهمه ! درگیرم کرده !

کاش میفهمیدی بچه ارزشت این نیس ! ارزش ادم با ادمایی که باهاشونه نیس ! به ادماییه که باهاشون نیس! به خودشه ! بفهم اینارو !

اخه چرا باید تو اینجوری فک کنی؟!

# خاص نوشت : ببخشید که دلتو شکوندم!


 منظور از عاشقانه ارام کجا بود؟؟؟؟! : دی



 

نظرات 2 + ارسال نظر
جاوید شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 17:33 http://nighthowls.wordpress.com

یه آخیش اساسی بعد این همه نوشتن داشته، نه؟ :دی

هم اره هم نه اما تو مطمئنا یه اخیش اساسی بعد خوندن این همه داشتی :دی

Javid دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 00:17 http://nighthowls.wordpress.com

:))

چرا:((؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد