۴۶- من ! تو ! نگاه!



و گاهی ننگریستن به چشمهایت انقدر سخت است که خند ام میگیرد ...!

خنده ام میگیرد ! زل میزنم در ان خماری دلچسب ! و میبینم ....!

میبینم در ان خماری٬  مینای دلم را که ترک دارد !

باز میخندم!

اینبار نه به خاطر ان همه شوق  !

نه  به خاطر تنهایی خودم و تو !

 نه به خاطر ترس من و تو !

به خاطر ان لبخند دروغت که پر از سوال است و من نمیتوانم !

نمیتوانم به خود بگویم٬نمیتوانم باور کنم نفهمیده ای!

نفهمیده ای مینای دلم پر میزند به سوی تو!

و لبخند میزنم  و رد میشوم!



نظرات 3 + ارسال نظر
گیتار زن دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 19:35 http://baraye1bar.blogsky.com

سلام
عجب متنی بود خودت نوشتی
نه فک کنم از جایی کپی کرده باشی..
هه هه هه
بیمزه

مسیح دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 20:12 http://civilian.persianblog.ir/

سلام
بیشتر از جالب بودن متن باید بگم ناراحت حسیم که ازش گرفتم
چون به نظرم تلخ بود
دلم یه پوتیشن برا زندگی میخواد

مهدی پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 22:27 http://spantman.blogsky.com

رد شو و لبخند بزن
بهترین کار و می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد