۷- ...

چشمهایش را بست !.....


بی هوا میرفت ! به اطرافش توجهی نداشت !


فکر میکرد ، غرق بود!


فکر میکرد!


کرخ شده بود !


قطره ای افتاد ، باورش سخت بود اما .........


اما خیس شده بود !


باز هم راهش را ادامه داد!


نه به سستی پاهایش  توجه داشت ونه به بی حسی وجودش و نه حتی  به مستی چشمهایش !


ساعتها ادامه داد!


ساعتها به نبودن نگریست ! به اجبار های اختیاری ، به اختیار های اجباری! ولی ..........


ذهنش فرمان نمیداد اما پاهایش میدانستند کجا بروند که دورتر باشد دورتر از همیشه !

که خلوت تر باشد خلوت تر از همیشه !


میرفت تا کم کند این فاصله ها را !هرچند دوست داشت زیادتر باشد! میخواست زیلدتر باشد!


خیس خیس بود ! اما ....


بیدار شد ! 


واقعا خیس شده بود!