147-برای اخرین بار

چه بارون محشریه! همینه که عاشق بارونم

همه مدل حسی بهت میده انرژی انگیزه درموندگی ارامش غم اشک همه چی ولی بهتر از همش اینه که میتونه همه احساستو بشوره تمیزش کنه صافو پاکش کنه احساس واقعیتو بهت نشون میده!

برو زیرشو بزاراروم شی! همه چی شسته شه!

146-.....

سکانس اول : منطقیو خواب میمونم!

سکانس دوم : مزینی کوییزشو گند میزنم

سکانس سوم : هرچی دوس دارم بار سگای ولگرد تو دانشگا میکنم حروم زاده های .....

سکانس چهارم : بنفشه زنگ زده از یه طرف خوشحالم که انتخاب بدی نکردم تا حالا که پشیمونی به بار بیاره از طرف دیگه غصه !

سکانس پنجم : استاد اندیشه هم به سرنوشت سگا دچار شد!

سکانس ششم :امار امتحانشو اون موقع که میخام برم یزد گذاشت!

سکانس هفتم : ده دقیقه دیر میکنی!

سکانس هشتم:چار راه حیدرخانی توی همون ده دقیقه تموم میشم میمیرم! اشکام میریزن همین جوری تا حالا هی میان، هی میان و کاش با هر قطرش واقعا تموم میشد!

سکانس نهم : ارومتر میشم! امیدوار میشم! گرم میشم! دلگرمم میکنی!

سکانس دهم : باز تنهام!باز گریه میکنم !

از زمستونو این سرما متنفرم !

145-بعله اوری تینگ فاک می!

بالاخره این ماه پر از دکترو دارو و پر خرج تموم شد ایشالا نیمه ماه دیگه هم یه سری دیگه پیاده میشیم و باز به زندگی ادامه میدیم!

دلم کیکی شکلاتی بی بی، کیک میوه ای گاندی، پاستا پراگ ،کباب ترکی خوشمزهه که یزد میرفتیم ،  یه فلافل کثیف هس تو کوچه برلن اونم معرکه هس، اهان روبرو سینما ازادی هم یه فست فود خوبه میخاد

کلا اینارو میخام :دی باید وزن هم کم کنم گویا :دی

شادی داره برمیگرده بهم فک کنم :)

144-مث همیشه!

باز بیداد میکند!

خسته ام!

143- چه ساده سکوت میکنم! چه ساده سقوط میکنم!

 یه ساعته دارم فک میکنم! به چیزای خوب ،به چیزایی که هر ادمی اگه داشته باشه خوشبخت ترین ادم دنیاس! به خودم میگم قدرشونو بدون، کم پیدا میشه. یا اصن نمیشه!

ولی نمیدونم چرا با وجود این ادمای ارزشمندی که دارم و زندگیمو پر از عشق میکنن و واقعا خیلی بزرگن باز هم اروم نیستم!

قدر نمیدونم نمیفهمم درک نمیکنم بیلیاقتم!

* شاید هیچ وقت هیچ کس دلیل کاری که من کردم و میکنم رو نفهمه ولی دلیلی بود که از یه جا ارامشمو گرفت و از یه جا دیگه بهم ارامش داد یه ارامش خیلی بزرگ که سخته نخواستنش نداشتنش و روز بروز حالمو بهتر میکنه این آرامش .

** هر ادمی یه حدی داره خیلیا خیلی وقته به حدشون رسیدن وقتی به حدت رسیدی و ازش گذشتی دیگه کارت تمومه دیگه اون ادم سابق نیستی و نمیشی چون یه سری کاراو حرفا اثرشون از بین نمیره! وقتی از حدت گذشتی خیلی چیزا ارزشش و جایگاهش برات تغییر میکنه!

142-

این از دوماه افتاده شدن مامانبزرگمون و سرطان داشتن یه بچه دوساله حالا هم سکته و فوت داییم کلن هم روزگارم دیدنی بوده! 

جناب اقای خدا گاییدیا!


141-زندگی!

وقتشه دیگه پاشم کمرمو راست کنم! بغضامو قورت بدم! خودمو بتکونم بگم گند نزن به خودت مینا! به امید یکی دیگه! قوی باش!


140- روزهای گه گرفته

یه وقتی میبینی نشستی هی فک میکنی هی فک میکنی !به این لجنزار دوروبرت!هی بازم فکر میکنی به گندایی که زدی ! به این اشغالدونی ای که از خودت ساختی!

حالت به هم میخوره ! ازین که گندت دربیاد! ازین که یکی بیادوبخاد زیرو روت کنه!

میبینی هیچی نیس!هیچی نیستی! هیچ کاری نکردی! هیچ کاری هم نمیکنی!

میبینی خیلی وقته مردی! خودتم خبر داری! فقط داری ادای ادمای خوشحالودر میاری!

ادی این ادمایی که فک میکنن همه چیزشون اسمونو پاره کرده! اینایی که فک میکنن دیگه هیشکی مث اونا نمیتونه مهربون باشه ! نمیتونه عاشق باشه نمیتونه زنده باشه!

ازین زندگی گه از خود اشغالم حالم به هم میخوره!ازین دلسوزی حالم به هم زدن! ازین عادت مسخره ی بودن!از این بی وجودی! از این پس زدنو پیش کشیدن!

اینکه بشینیو برا خودت احساس بسازی ینی مرگ! به خودت بگی  اینجا باید زنده باشی باید دوست داشته باشی و بعد دوست داشته باشی ینی مرگ!

139-

همه اون چیزایی که ساخته بودم با یه تلنگر کوچیک شکست!

خودم شکستمش! زود بهم اثبات شد!

همیشه وقتی انتطارشو نداری از کسایی که انتظارشو نداری یه چیزی میشنوی که ....!

مث اب یخ میمونه! وقتی بریزی رو سرت حس میکنی همه بدنت جمع میشه! فشرده میشه! حتی قلبت!

عین دختر بچه های تازه به بلوغ رسیده و بزرگ شده شدم! کلمه کلمه حرفا اذیتم میکنه! واکنش سریعم دارم نسبت بهش!

138-نقاب

یه وقتایی یه چیزای کوچولو خاطرهایی روبه یاد ادم میارن که وسط اشکاش یه خاطره دورو واسش زنده میکنه!

دبیرستان که بودیم مدرسمون سلف داشت و سه روز تو هفته بهمون ناهار میدادن. اونقد ناهاراش افتضاح بود که ناهار خودمون میاوردیم. 6 نفر بودیم و هر روز یه نفر ناهار واسه همه میاورد! میشستیم تو حیاط و زیر سایه کنارچمنایی که هر سه شنبه میشدن قرمه سبزی سلف :دی

جای جالب سلف این بود که باید همیشه خودمون تمیزش میکردیم یک ربع مونده به ساعت کلاس سلفو میبستنو15 نفر از بچه های یه کلاس میرفتن تمیز کردنش!هر روز 15نفر به ترتیب شماره های کلاس میرفتن تمیز کردن. بچه های پیش هم که خب دس به سیاه و سفید نمیزدن :دی

باید روی میزا رو دستمال میکشیدیم و صندلی ها رو دمر میکردیم رو میزو کف سلفو میشستیم!

همیشه یه رب تا نیم ساعت از وقت کلاسم گرفته میشدو ما دیر میرفتیم کلاس . وقتی میخواستیم برگردیم کلاس پاچه شلوارمون وحتی مانتوهامون خیس بود! 15 نفر یهو باهم میرفتیم سر کلاس و بعد کلی اب بازی و خندیدنو شیطونی مگه میشد بششینی سرکلاس!؟

امروز یهو رفتم تو یاد اونروزا!که چه قد چیزای کوچولو شادمون میکردن!چه قد از مدرسمون بدمون میومدوحالا واسه یه بار دیگش حاضریم بریم سلف بشوریم!