یه وقتایی یه چیزای کوچولو خاطرهایی روبه یاد ادم میارن که وسط اشکاش یه خاطره دورو واسش زنده میکنه!
دبیرستان که بودیم مدرسمون سلف داشت و سه روز تو هفته بهمون ناهار میدادن. اونقد ناهاراش افتضاح بود که ناهار خودمون میاوردیم. 6 نفر بودیم و هر روز یه نفر ناهار واسه همه میاورد! میشستیم تو حیاط و زیر سایه کنارچمنایی که هر سه شنبه میشدن قرمه سبزی سلف :دی
جای جالب سلف این بود که باید همیشه خودمون تمیزش میکردیم یک ربع مونده به ساعت کلاس سلفو میبستنو15 نفر از بچه های یه کلاس میرفتن تمیز کردنش!هر روز 15نفر به ترتیب شماره های کلاس میرفتن تمیز کردن. بچه های پیش هم که خب دس به سیاه و سفید نمیزدن :دی
باید روی میزا رو دستمال میکشیدیم و صندلی ها رو دمر میکردیم رو میزو کف سلفو میشستیم!
همیشه یه رب تا نیم ساعت از وقت کلاسم گرفته میشدو ما دیر میرفتیم کلاس . وقتی میخواستیم برگردیم کلاس پاچه شلوارمون وحتی مانتوهامون خیس بود! 15 نفر یهو باهم میرفتیم سر کلاس و بعد کلی اب بازی و خندیدنو شیطونی مگه میشد بششینی سرکلاس!؟
امروز یهو رفتم تو یاد اونروزا!که چه قد چیزای کوچولو شادمون میکردن!چه قد از مدرسمون بدمون میومدوحالا واسه یه بار دیگش حاضریم بریم سلف بشوریم!
حالا چیزای بزرگ هم شادمون نمی کنه و بر عکس هر چیز کوچیکی ما رو بهم میریزه! اینم شد زندگی؟
سلام تو چرا تو این مسابقه شرکت نکردی؟ به کسی رای ندادی؟
hmmmmmmmm!
mam rahnemaiemoon hamin vaaz bood motenaffer boodam az ghazahash! :D
amma kollan lahzehaie ke migzaran ta be arezoohat beresi ye roozi arezoot mishan! :(
jomle az khodam booda! :P