140- روزهای گه گرفته

یه وقتی میبینی نشستی هی فک میکنی هی فک میکنی !به این لجنزار دوروبرت!هی بازم فکر میکنی به گندایی که زدی ! به این اشغالدونی ای که از خودت ساختی!

حالت به هم میخوره ! ازین که گندت دربیاد! ازین که یکی بیادوبخاد زیرو روت کنه!

میبینی هیچی نیس!هیچی نیستی! هیچ کاری نکردی! هیچ کاری هم نمیکنی!

میبینی خیلی وقته مردی! خودتم خبر داری! فقط داری ادای ادمای خوشحالودر میاری!

ادی این ادمایی که فک میکنن همه چیزشون اسمونو پاره کرده! اینایی که فک میکنن دیگه هیشکی مث اونا نمیتونه مهربون باشه ! نمیتونه عاشق باشه نمیتونه زنده باشه!

ازین زندگی گه از خود اشغالم حالم به هم میخوره!ازین دلسوزی حالم به هم زدن! ازین عادت مسخره ی بودن!از این بی وجودی! از این پس زدنو پیش کشیدن!

اینکه بشینیو برا خودت احساس بسازی ینی مرگ! به خودت بگی  اینجا باید زنده باشی باید دوست داشته باشی و بعد دوست داشته باشی ینی مرگ!

نظرات 4 + ارسال نظر
منصور چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 01:02 http://onlyeshgh.blogsky.com

سلام
حرفات خیلی آدمو تو خودش فرو می بره باعث میشه آدم یه نگاه به گذشتش بکنه و ببینه همه حرفایی که زدی واقعیت داره
همه ی ما مثل هم می مونیم مینا خانم
چیزی برای ارائه نداریم
به وب منم سر بزن

simin چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 15:10

نگرانتم بشر
زنده بمون
امیدوارم بی کاری تابستون باشه که این احساس بی خود بودنتو زیاد کرده باشه نه چیز دیگه

alireza جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 00:09 http://lostpsycho.blogsky.com

شاید بهتر باشه ادا در نیاری. البته همه تا یه حدی ادا در میاریم ولی اگه سعی کنی خودت باشی یکم آرومتری!

saeed چهارشنبه 13 مهر 1390 ساعت 14:05

az talkhie shirin vabejaie matnet ke bogzarim ke vase manam hast,kheili khoob neveshti
merC

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد