۱۰۸- پاییزونه


اقا  این چه وضعشه من هنوز زمستون نیمده پوست دماغم رفته کل صورتمم خشکه همشم دارم میخارونم صورتمو ! بعد هی بگین پاییز! تازه سردم شده یه بارون نمیاد!


۸۹- هوار هم بکشم خالی نمیشم!


نمیدونم چه مرگمه!

گریه هم میخام بکنم اما نمیاد! لامصبا نمیریزن! نمیان!

دلم یه دعوای حسابی میخواد! یکی داد بزنه سرم منم جوابشو بدم! 

قاطی کردم!

بی دلیل پاچه میگیرم!



۸۶- باز هم نق نق



حس اون ادمایی رو دارم که میخوان درو  دیوار هم گاز بگیرن! چون نمیتونن حرفشونو بزنن پدر یه دنیا ادم دیگه رو  در میارن ٬ با عالمو ادم بدوبیراه میگن ! خوب چی کار کنم؟!هان؟!


امتحانات به سلامتی تمومید و من اصلا خوشحل نیسم اخه ۹ واحدم روهواست!

اعصاب هم که تعطیله!

خونمونو میخوام!

اتاقمو میخوام !

میخوام گرمم که میشه تو خونمون باشم بولیزمو بزنم بالا رو شنگای یخ زیر دهنه کولر بخابم!!

میخوام سربه سر داداشی بزارم!

دیگه .......

کلی کار دارم !

ولی هنوز اینجام !


** بابت پست قبل زیادی بهونه گرفتم ! قاطی کرده بودم!

*همیشگی  نوشت!





۷۱-گزینه دو!


 ۱ - میتونم از ننه ( مامان بزرگ مامانم) که بیمارستانه و عفونت وارد خونش شده  و دکترا قطع امید کردن و گفتم بگید دخترش بیاد ببینتش بگم و بگم چه قد کل این قضیه  از مغزمچیزی جا نذاشته 


۲- میتونم از تولد امیرو شیطونی دیشبو منو دلتنگی یهوییو نبود اونی که باید باشه و نیستو (البته فک نکنم بیاد مهمونی این مدلی!) و اینا بگم که کلی خوش گذشت و همه چی سیادم رفت واسه یه شب حتی اگه مصنوعی بود! بگم!


۳- میتونم از همه خستگیم بگم که عین یه خر کار کردم خودمونیم  دارم خانوم میشم یاد  گرفتم یه مهمونی ۲۰ نفره رو راه بندازما!



۴- میونم از پاچه گیریام بگم!


۵- میتونم از یه پسری بگم که تو سربازیش  مسئول اعدام بوده و طنابو مینداخته گردنشون یا ۴ پایه میکشیده! گوه به گور این ادمای ...... که زندگی یه ادمو میتونن اینجوری نابود کنن ! ولی اون سعی میکنه نابود نشه! حداقل یه ادمه!



ولی از هیچی نمیگم!




۷۰- نیازمندیها!



 به یک ناز کش جهت کشیدن ناز فراوان در همه حال نیازمندیم!


به یک گوش شنوا جهت شنیدن غرهای بسی زیاد نیازمندیم!


به یک کیف پر پول جهت اهدا به اینجانب نیازمندیم !


به یک دل خون جهت گریه همراه ما نیازمندیم!


به قول یکی از دوستان٬ به تو نیازمندم!



۶۹-نه سلامی نه علیکیْ



این قد بی حسو حالم که کلاسمو میپیچونم میام خونه یه ساعت جسد میافتم اونجا! اینقد بهم فاز میده وقتی تو خوابو بیداری بهم میگن یخ در بهشت میخوای؟

!

اینقد از این جا بدم میاد که حد نداره! دادم با چشام میبینم خودم نیسم!


نمیدونم اون مینا کجاست ولی همونو میخام ! پر انرژی !


خسته شدم از بس بهم گفتین زشته ! بده ! عیبه! نکن! این منم میخوای بخواه نمیخوای هم به درک! مشکلی هست؟!


خسته ام ! بعد از این که توی یه مشکل به اینجاش رسیدم که تب کردم! یعنی تمومه! 

 

اصلا حوصله تولدو مهمونیو اینا رو ندارم! اصلا حوصله ندارم برم کادو بخرم!


داره به امتحانا نزدیک میشه ! من اصلا دلم نمیخواد شروع شه!

دلم تابستونو میخواد!


حتی حس نق زدن هم ندارم!


پاچه هم میگیرم! تازشم پاچه امیر هم گرفتم!همینجا میگم ببخشید! شوکولات میخوای؟!!


جدی جدی تب دارم یعنی اینقد مهم بود واسم!؟







۶۶- ویار این روزهای من !



  من دلم بلال٬ ذرت مکزیکی دم پاساژ ونک ٬ سیب زمینی سرخ کرده بزرگ  ٬ لواشک خیلی ترش زغالخته٬ و یه بوس کوچولو  میخواد!



۶۳- همینه که هست!



هنوز ۳ ماه هم نگذشته حتی جایی که نشسته بودیم و بحث میکردیم هم فرق نکرده بود !

سه ماه پیش من دادم در اومده بود که دختر ۱۷ ساله چه وقت شوهر کردنشه با یه پسر بچه ۲۰ ساله ! و میفرمودین نه اصلا هم بچه نیستن  ! این شماهایین که میخواین از زیر مسولیت یه زندگی شونه خالی کنین ! و وقتش  حالاس ! 

حالا میفرمایین یه دختر ۲۰ ساله با یه پسر ۲۳ ساله بچه هستنو کل قضیه شون بچه بازیه ! بعد وقتی من دادم در میاد که ۳ ماه پیش مگه نمی فرمودین اونا سنشون خوبه ؟! میزنین زیرش که نه اون موقع هم گفتیم اونا هم بچه ان! ولی نمیدونم کی بود که موهای سر منو دونه دونه کند که تو نمی خای مسولیت قبول کنی خیلی راحت طلبی و ...... ( البته هر دو گروه بچه ان! واسه زندگی مستقل!)

بله اقا جون من ٬ من اساسی راحت طلبم و ارامش خونمو با جای دیگه  عوض نمیکنم !  ولم کنین


* تو یزد وقتی یه کیلو متر راه میری ۵۰ تا متلک میخوری تو تهران ۵۰ روز که بریو بیای دریغ از یکی ! به این میگن تفاوت فرهنگ و تفاوت پسر تربیت کردن ! ولی خودمونیم گاهی وقتا واقعا دلم واسه همین خز بازی هاش هم تنگ میشه ! 


** هر کاری هم بکنی  رفیقای دبیرستان ادم هیچ جوری عینشون پیدا نمیشه ! من عاشق این دور هم جمع شدنای هر دفعه مون  که میایمم حتی اگه دو روز بیام !



۵۱- غرغراسیون


 در این پست فقط نق زده خواهد شد!

اخه وقتی من حس ندارم برم واسه ماهیام که دارن از گشنگی تلف میشن برم کرم بگیرم اون وقت ازم انتظار دارین بشینم معادلات بخونم ؟

وقتی یکی مث امیر میگه میای بریم نمایشگا از اون جایی که اساسی گشاد شدیم روز قبل از امتحان میرم !واسه این که نخونم ولی از شانس بد امیر منو زود بر میگردنه!

میام خونه از اون جایی که حس هیچی نیس به پر و پاچه این هادی خان میپیچم به گونه ای که امروز به .... خوردن میافتم!

اخر شب هم با رفیق عزی بسی با هم گریه میکنیم!

امتحان میدم وسط امتحان فقط دارم به حال و روز رفیق عزیز ماندانا میفکرم! مگه میشه بهش فک نکرد!

از امتحان میام بیرون یه دعوای حسابی با هادی خان باز هم! من میخام برم یزد میدونم دهنمو اونجا صاف میکنه! و میگم گور بابای همتون !

میام ماکارانی میخام ولی باید خودم درست کنم ! حسش نیس.  پس از خیرش خواهم گذشت !

میخاو برم بلیط بگیرم ولی بازم حسش نیس! دلم یه دعوای اساسی میخواد بعدش هم گریه !

شنبه میانترم اندیشه دارم ولی حسش نیس!

جمعه باید برم دیدن دایی عزیز که از سفر بازگشته ولی حسش نیس


* این پست صرفا به دلیل شمردن کارهاییه که من حسشونو ندارم 

** من حوصله خودمم هم ندارم !


*** هی تو که منشا انرژیم بودی همیشه برو بمیر از بس گندی از بس اعصابمو ریختی به هم از بس لجمو در میاری از بس مزخرفی از بس میخام خفت کنم!




۴۰- کو؟




  گاهی وقتا بغض داره خفت میکنه به جای یه کلمه حرف فقط میتونی گرمی اشکای رو گونتو حس کنی  و پشت سر هم پاکشون کنی انگار یه لنگ کفش گنده راه گلوتو بسته  نمیذاره نفستو بدی بیرونو داد بزنی بگی ازتون خسته ام! یه کم بفهمین ! فقط یه کم! زیاده؟ نه به خدا ! نیس


  دوباره مث اون روزایی شدم که دلم بارونو شونه و یه دنیا هق هق  میخواد  یه جفت گوش که  فقط گوش کنه! بی منت ! فقط به خاطر خودم ! نه به خاطر خودش! نه به اجبار! که سیل اشکامو پاک کنه! نه اینکه اضافش کنه!


میدونم بازم عین همیشه! بغضام تنهایی تموم میشن و اشکام تنهایی خشک! بازم هیشکی نیس! پس کو؟