173-تنفر

از زمستون، سرما، سرما خوردگی ،بدن درد ،تب و لرز و این حسو حال متنفرم!

هیچ وقت از کسی یا چیزی متنفر نبودما! ولی داره آمار کسایی یا چیزایی که متنفرم بالا میره! باید یه خورده حس خوب تو خودم بذارم واسه اونایی ک متنفرم اینقد بد فک نکنم در موردشون ،اینقد بد حسشون نکمم!

165-منم

هیچی

158- یه مدل دیگش

نمیدونم پیج بلاگفا چه قد دیدن داره که هی نگاش میکنم؟!

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟

نمیدونم چه فایده ای داره اینقد حرف زدن درباره موضوعی که قرار نیس حرف زدن راجع بهش تغییرش بده.

بعضی رنگا واقعا رنگای زندگی ان:)یه جور خاصی یهو چشتو میگیرن!

درد از دل میاد.

چه جوری میشه وبلاگو برد رو بلاگریا جای دیگه!

دم امتحاناس و میخوام فرندز شرو کنم:دی

دورو برم پره از افراد دوست نما که استفاده ابزاری میکنن از هم دیگه :) اصن به روتون بیارم چی میشه ؟خیلی گندش در میاد؟!

یه سری سلکشن از یکی گرفتم اصن اووووف :دی

جمه بازار کسی نیس؟

این سرماخوردگیه ول کن نیستا!

تعطیله نمیاد نمیره  نمیبینه نمینویسه پاک میکنه! خوش به حالش:)

فک کنم فرجه ها برم یزد اصن آخ جونش:دی

بعضی ادما هستن ذاتن نمکن نگاشون میکنی میخای لپاشونو بکنی

خاب دیدم مردم واقعا حس میکردم که دارم میرم یه جوری معلق بودم ناجور :|

دلم یه نینی میخاد هی گازش بگیرم

از وقتی گودرو بستن وبلاگ فقط دوتا لایک میخوره یکی مخاطب خاصه یکی سیمین:دی اونم چند درمیون میزنن حس میکنم خاموشه

156-دلدرد!

انبار باروت، کثافت کاری لحظه ها، ترس از دست، تهوع، یخ نوشته ها،سنگ فرش دلتنگیم!، جماعت علاف پلاسی، روزی 20تا اد، کتاب سایه ،سی دی رو میز!،قلنج کمر،نقاشی ،بادوم،پسته های تک نفره، عصبانیت، احمقانه! ، تلق تولوق قطار،اینهمه خاطره!آرزوی تنفر،یه مشت همه چی، من خونمونومیخام،من ازینجا فراریم. اینم یه مدل دیگش بود.



154-:D

فک کنم سبک نوشتنو عوض کنم و زیاد زیاد بنویسم اصن یه وضعی :دی

دارم به یه مدل بی نیازی میرسم حس خوبیه :)

دوروزه خیلی شادم:)

در همون لحظه  که شادم  گند میخوره بهم

از خاله زنک بازی متنفرم  نمیذارم این مدل ادما هم دورو برم باشن!

153-نوش نگاه

باز واشد ز چشمه نوشی
 همچو باران زلال ناز و نگاه
 باز در جام جان من سرداد
همچو مهتاب باده ای دلخواه
بازم از دست می برد نگهی
 نگهی چون شراب مستی بخش
 چه نگاهی که همچو بوی گلاب
می شود در مشام جانم پخش
آه می نوشمت چو شیره گل
چیستی ؟ ای نگاه نازآلود
 تو گلابی گلاب شهد آگین
تو شرابی شراب گل پالود
چه شرابی کز آن پیاله چشم
همچو لغزاب ساغر لبریز
 می چکد خوش به کام تشنه من
 آتش افروز و آرزو انگیز
آه پیمانه ای دگر که هنوز
 می گدازد ز تشنگی جگرم
چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز

 سرکشیدم تو را و تشنه ترم


*نوش نگاه، هوشنگ ابتهاج، تاسیان، زرد، 21، خسته!

145-بعله اوری تینگ فاک می!

بالاخره این ماه پر از دکترو دارو و پر خرج تموم شد ایشالا نیمه ماه دیگه هم یه سری دیگه پیاده میشیم و باز به زندگی ادامه میدیم!

دلم کیکی شکلاتی بی بی، کیک میوه ای گاندی، پاستا پراگ ،کباب ترکی خوشمزهه که یزد میرفتیم ،  یه فلافل کثیف هس تو کوچه برلن اونم معرکه هس، اهان روبرو سینما ازادی هم یه فست فود خوبه میخاد

کلا اینارو میخام :دی باید وزن هم کم کنم گویا :دی

شادی داره برمیگرده بهم فک کنم :)

138-نقاب

یه وقتایی یه چیزای کوچولو خاطرهایی روبه یاد ادم میارن که وسط اشکاش یه خاطره دورو واسش زنده میکنه!

دبیرستان که بودیم مدرسمون سلف داشت و سه روز تو هفته بهمون ناهار میدادن. اونقد ناهاراش افتضاح بود که ناهار خودمون میاوردیم. 6 نفر بودیم و هر روز یه نفر ناهار واسه همه میاورد! میشستیم تو حیاط و زیر سایه کنارچمنایی که هر سه شنبه میشدن قرمه سبزی سلف :دی

جای جالب سلف این بود که باید همیشه خودمون تمیزش میکردیم یک ربع مونده به ساعت کلاس سلفو میبستنو15 نفر از بچه های یه کلاس میرفتن تمیز کردنش!هر روز 15نفر به ترتیب شماره های کلاس میرفتن تمیز کردن. بچه های پیش هم که خب دس به سیاه و سفید نمیزدن :دی

باید روی میزا رو دستمال میکشیدیم و صندلی ها رو دمر میکردیم رو میزو کف سلفو میشستیم!

همیشه یه رب تا نیم ساعت از وقت کلاسم گرفته میشدو ما دیر میرفتیم کلاس . وقتی میخواستیم برگردیم کلاس پاچه شلوارمون وحتی مانتوهامون خیس بود! 15 نفر یهو باهم میرفتیم سر کلاس و بعد کلی اب بازی و خندیدنو شیطونی مگه میشد بششینی سرکلاس!؟

امروز یهو رفتم تو یاد اونروزا!که چه قد چیزای کوچولو شادمون میکردن!چه قد از مدرسمون بدمون میومدوحالا واسه یه بار دیگش حاضریم بریم سلف بشوریم!

 

128-بهارونه!

سیستم بلاگ اسکای یه سیستم بینهایت احمقه که دوتا فید گودر داره یکی  wwwداره یکی نداره !

و من الان گیج میزنم :دی چون معلوم شد 15 نفر دنبال میکنن بلاگو که من نمیدونم 5تاشون کیان:دی!!!

یه موجود زبون نفهم داریم تو خونه که از تنها چیزی که میترسه اتو ه . نیم ساعت بهش گفتم دس نزدن دیانا به گوشیم ! هی تو چشم نگا کردن هی دستشو برده طرفش هی گفتم نه! اخرش برش داشت دستشو گرفتم سرشو اوردم بالا زل زدم تو چشاش گفتم مگه من با نیسم؟ ینی 10دقیقه فقط تو چشام نگا کردو تکون نخورد فقط کنترل میکردم که نخندم! مگه از رو میرفت نیم وجبی مغزمو داغون کرد!دوباره هم رفت ورش داشت! اخرش گوشیمو گذاشتم رو میز اتو رو هم گذاشتم کارش! گفتم حالا اگه میتونی بیا برش دار! عر زدو رف پیش مامانشو ده دقیقه بعدم دوباره الو میخاس! زندگیه دارم!؟

کلا هوای خوبی شده :) دوسش ددارم به خصوص اینکه اردیبهشتم هستو کلی من عقش میکنم!پراز گردو خاکه ولی جون میده واسه کوه و دشت رفتن!واسه خیابون گردی!کافه نشینی!اینا!