۴۱- اوربیت زندگی!


میگه دهنت طعم مرگ داره!

میگم میدونم ! بوی مرگ میده! اوربیت با طعم زندگی داری؟





۴۰- کو؟




  گاهی وقتا بغض داره خفت میکنه به جای یه کلمه حرف فقط میتونی گرمی اشکای رو گونتو حس کنی  و پشت سر هم پاکشون کنی انگار یه لنگ کفش گنده راه گلوتو بسته  نمیذاره نفستو بدی بیرونو داد بزنی بگی ازتون خسته ام! یه کم بفهمین ! فقط یه کم! زیاده؟ نه به خدا ! نیس


  دوباره مث اون روزایی شدم که دلم بارونو شونه و یه دنیا هق هق  میخواد  یه جفت گوش که  فقط گوش کنه! بی منت ! فقط به خاطر خودم ! نه به خاطر خودش! نه به اجبار! که سیل اشکامو پاک کنه! نه اینکه اضافش کنه!


میدونم بازم عین همیشه! بغضام تنهایی تموم میشن و اشکام تنهایی خشک! بازم هیشکی نیس! پس کو؟






۳۹- درد بی درمون!



    چرا میگی باید با پنبه سر ببری؟ چرا باید اصلا سر ببرم؟ هان؟یعنی این قد بی منطقه که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد بدون این که کاسه کش سابیشو کرد ؟ یعنی حق ندارم سرش داد بزنم بگم اخه بی وجود نگاه کن ببین چی شدی!نمیشه زد تو گوشش؟ حتما باید ۴ تا عزیزم مسخره نثارش کرد که بشه باهاش حرف زد ! اه مزخرف!



۳۸- علوسی



یک نفر دیگه از جمع دوستانه ۱۰ نفرمون رفت!شدیم ۸ تا ! از دیشب باورم نمیشه ! اخه واسه چی لعیا ازادیتو دادی رفت ؟اخه الان چه وقت شوهر کردن بود؟

امیدوارم همیشه عین الانت اینقد شادو خوشحال بشی! حالا که علوس شدین توو  مریم فردا نمیاین خونه ما؟ ( اره دیگه : دی)

ماها یه گروه ۱۰ نفره بودیم که حتی وقتی سه ۴ روزه میایم هم دیگه رو میدیدیم! امیدوارم بقیه اینقد زود نرن خونه بخت مگه چه خبره خونه شوهر؟

خوب اخبارو پخشوندم:پی.  همه تو کف موندن! عکس العمل هیشکی به باحالی نوشین اونم تو اس ام اس نبود!

۳۷-در لحظه



 به تو دست می سایم و جهان را در میابم

به تو می اندیشم 

و زمان را لمس می کنم

معلق و  بی انتها

عریان.


می وزم می بارم می تابم

اسمانم 

ستارگان و زمین

و گندم عطر اگینی که دانه می بندد

رقصان

در جان سبز خویش .


از تو عبور می کنم

چنان که تندری از شب 


می درخشم

و فرو میریزم


                                                               ترانه های کوچک غربت

                                                                                  احمد شاملو



۳۶- هه مثلا عیده!

 

این عید هیچ فایده ای نداشت باعث شد من یه دنیا وبلاگ بخونم ! یه دنیا عشقو حال کنم با وبلاگم ! یه دنیا غصه بخورم با خوندن پستای وبلاگ قبلیم!


بی ربط نوشت: شده تا حالا یکی بهتون یه خبری بده بعدش از ذوق ندونین چی کار کنین و بخواین اون خبرو سریع تر از بی بی ثی  پخش کنین بعد بهتون بگن نه فعلا صبر کن بین خودمون باشه بعد شما هی اون کرمه تو وجودتون وول بزنه که بخواین به همه بگین ؟ من الان توی اون حالتم ! هنوز چشام از شنیدن این خبره از حدقه در نیومده ولی فک کنم تا چند دقیقه دیگه بیاد : دی   میگین من تا فردا دوم میارم که به همه این خبر دست اولو نگم؟ : دی

۳۵- تلخ تر از زهر



      گاهی مرور تلخ ترین خاطره های ادم براش شیرین ترین لحظه  رو میسازه که از تلخیش بغضش میترکه

۳۴ - اگهی استخدام!

      

    اینجانب بنا به این که دکتر محترم به دلیل پیدا نکردن رگ پدر دست راستمان را  در اورد و مارا به غلط کردن انداخت ! به یک فرد ماهر جهت نوشتن اس ام اس و چت و نوشتن بلاگ و برخی کارهایی که با دست راست انجام میدهم نیازمندم ! البته این شغل بدون جبره و مواجب بوده و در اخر فقط از او پذیرایی کرده ودر  همین جا از او   تشکر مینمایم!



                                                                          با تشکر بس فراوان 

                                                                                                     مینا



تا حالا هیچی به اندازه این عکس شتر مرغ که تبلیغات بلاگ اسکای هست بهم انرژی نداده سر صبح ! شتر مرغ و ستر حیونایی هستن که از دیدنشون خسته نمیشم :دی






۳۳- بدتر از درد سر!

 

و همچنان سر درد ما ادامه دارد !


صبح ساعت ۶ ما که داشتیم کفن میشدیم از درد! تلفن مگه ول کن بود ماشالا تو خونه ما هم کسی مگه جواب میداد؟ دیگه خودم رفتم سراغش!


یه اقایی با لحن تند : منزل ....؟ 


من با خمیازه و ناله: بله 


اقاهه: باغتون رو دزد زده قفلاش هم شکسته بیاین ببینین چه قد بردن؟ 


من : هان؟؟! ببخشید کدوم باغ؟ 


اقاهه: باغ مهریز که زنبوراتون توشه ! 


من : اهان! یه چند لحظه صبر کنین گوشی رو میدم به بابام!


 بلاخره اینجوری بود که پدر گرامی تا ظهر بند این دزده بودن که اومده بودو زنبورای مبارکو دزدیده بود خدا رو شکر انگار یکی رسیده بودو بیشتر نتونسته بود ببره و اقا دزده قصه ما ۵ . ۲ از بابامون عیدی گرفته ! 


و همچنان ازدیروز سر ما درد میکند و ما را به گریه نشانده ! مادر و برادر گرامی توصیه کرده که ما وصیت نامه خود را بنویسیم و در این راستا به ما یک دفتر چه باطله داده و گویند بنویس! ما هم نامردی نکرده و ۱۴ صفحه وصیت میکنیم و هنوز نیمی دیگر ازوصایای گرانماییمان باقی مانده که خسته میشویم و دست از فحش دادن به این و ان کشیده و می نویسیم بقیه وصایا را خودمان انجام خواهیم داد! : دی و مادر گرامی هی وصیت مارا میخواند و ریسه رفته و هی می پرسد این کیستو ان کیستو چرا؟  و ما نیز با خود میگوییم خوب است که زنده ایم هنوز و گرنه اینان با کوله باری از سوال ناکام میماندند!


اندر تکه ای از وصایای من:


پول این ماه را نیز به حسابم ریخته و با ما بقی حسابها همگی را برای کودکان فقیر عروسک بخرید!


به مرجان کباب ندهید و به او ابگوشت دهید! 


به نازی بگویید: کوفت چرا نمیاریش؟ اخه این چه وضع قرار گذاشتنه ؟ یه بار شد منو تو مثل بچه ادم بریم بیرون؟





۳۲- درد سر

 

    تف به هر چی سر درده که واسم هیچی جا نذاشته  حتی رمق بازی کردن با یه بچه ۴  ماهه

اگه سرم ترکید حلالم کنین :دی پول که ندارم اما دفتر چه خاطراتمو مامانم نباید بده به کسی ! جیزه! : دی