۴۶- من ! تو ! نگاه!



و گاهی ننگریستن به چشمهایت انقدر سخت است که خند ام میگیرد ...!

خنده ام میگیرد ! زل میزنم در ان خماری دلچسب ! و میبینم ....!

میبینم در ان خماری٬  مینای دلم را که ترک دارد !

باز میخندم!

اینبار نه به خاطر ان همه شوق  !

نه  به خاطر تنهایی خودم و تو !

 نه به خاطر ترس من و تو !

به خاطر ان لبخند دروغت که پر از سوال است و من نمیتوانم !

نمیتوانم به خود بگویم٬نمیتوانم باور کنم نفهمیده ای!

نفهمیده ای مینای دلم پر میزند به سوی تو!

و لبخند میزنم  و رد میشوم!



۲۳- روز خوش

     

       امروز یکی از بهتیرین روزای این مدت بود! با ۵تا از دوستای قدیمی حرفیدم و کلی خوشحال و سبک شدم ! 


اهای خدا مرسی !


مرسی که دارم میرم خونه از این جهنم با یه مشت غریبه واسه سه روز راحت میشم!


مرسی که به یادمی تو حداقل!



۱۲-




        می مینوشم و از خمار آن باکم نیست!!!!




نمی دونم مشکل از گرمابخشی بخاری های این دوره زمونه هست یا من خیلی سردم!





۷- ...

چشمهایش را بست !.....


بی هوا میرفت ! به اطرافش توجهی نداشت !


فکر میکرد ، غرق بود!


فکر میکرد!


کرخ شده بود !


قطره ای افتاد ، باورش سخت بود اما .........


اما خیس شده بود !


باز هم راهش را ادامه داد!


نه به سستی پاهایش  توجه داشت ونه به بی حسی وجودش و نه حتی  به مستی چشمهایش !


ساعتها ادامه داد!


ساعتها به نبودن نگریست ! به اجبار های اختیاری ، به اختیار های اجباری! ولی ..........


ذهنش فرمان نمیداد اما پاهایش میدانستند کجا بروند که دورتر باشد دورتر از همیشه !

که خلوت تر باشد خلوت تر از همیشه !


میرفت تا کم کند این فاصله ها را !هرچند دوست داشت زیادتر باشد! میخواست زیلدتر باشد!


خیس خیس بود ! اما ....


بیدار شد ! 


واقعا خیس شده بود!