۱۰۶- ورود ممنوع

تعریفم از ارامش از تنهایی از سکوت از همه چی به هم ریخته میتونم بگم دلم تنهایی میخواد نه به این معنی که کسی پیشم نباشه کسی باهام حرف نزنه همه جا اروم باشه نه!دوس دارم کسی کاری به کارم نداشته باشه . ازم سوال نپرسه ازم انتظار جواب نداشته باشه . نخوان که باشم وکه باشن.مشکلاشونو نریزن سر من. نخوان نزدیکشون باشم نزدیکم باشن! وارد حریمم شن .ذهنمو درگیر نکنن. مشغله فکریم نشن! از موضوعات جدیدی که واردمیشن به ذهنم بدم میاد! یه ورود ممنوع باید بزنم درش بگم این که میبینی تعطیله لطفا وارد نشین!!

بعضی جاها هستن بی نهایت ارامش بخشن بی نهایت بی دغدغه هستن! من اون جارو باید تو زندگیم پیدا کنم!

از اشکایی که رو صورتم میلغزن میترسم جدیدا!


ادمایی هستن توی زندگیت که خیلی دوسشون داری خیلی دوست دارن ولی راحت نیستی باهاشون راخت نیستن یاهات! مدل درد کشیدنشون با تو فرق داره البته این فکر منه! هرچه قدر سعی میکنی کاری کنی که نزدیک تر شین حس میکنی دورتر شدی حس میکنی سخت تره !ربطی هم به عمق رابطه نداره به خود رابطه ربط داره! شاید دلیل اینکه نمیتونم نمیشه اینه که نیست وقتی حالم بده نیست کسی که من بگم اشک بریزم اون دستاموبگیره و فقط گوش بده بدون یک کلمه حرف .نگاه کنه همین. نگه غصه نخور درست میشه نگه عزیزم  نگه جونم . بگه مینا و گوش بده همین!

هیچیم به ادمی زاد نرفته!

  با کلمه ها خوب رابطه برقرار نمیکنم! لحن کلمه ها٬ احساس پشت ساده ترین کلمه ها اوناس که ارومم میکنه!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد