۶۲- سکوتم سرشار از ناگفته هاست !



غوغایی هویداست در من ٬بی دست و سر٬ بی صدا

باید ارام گیرد !

سکوتش تلخ میشود انگار !

میترسد از این دلگیری سرد

نمی داند با این چشمها چه کند انها که هیچ وقت خاموش نمیشوند !

مگر میشود سکوت کنند؟! مگر میتوانند ؟!

اولین هایی که لب گشودند و اخرینند !

نکند چیزی بگویید ؟! نکند فریاد کنید ؟!

ساکت باشید چشمها مثل لبها که دیگر خسته اند از گفتن و چیزی نشنیدن ! خسته اند از این گفتگوی یک طرفه !

خاموش باشید !

شاید دیگر نترسد !

شاید ....

شاید این پیله اسودگی‌‌ ِ تنهایی اش را ترک کند.

شاید دو راهیش یک راه شود.

شاید خسته شود از این تنهایی زیر باران رفتن!




نظرات 2 + ارسال نظر
داش آکل چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 21:56 http://dashakol.blogsky.com/

کاشکی... درد دل تازه کن! ماهی چقدر حقوق میگیری؟

والا ما هنوز جیره خور بابامونیم متاسفانه !البته ماهیانه! بیشتر هم نمیده میگه درست خرج کن ! کاشکی چی ؟!

مسیح پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 00:21 http://agha-mirza.blogfa.com

سلام. خوب هستید؟ بنده همون میرزا قلی خان ممیزالقلم هستم که البته وبلاگم نمیدونم هک شد یا فیلتـــ.ر و لذا به جای جدید نقل مکان کردیم و ممنون میشم اگه آدرس لینکم رو تصحیح بفرمایید/ لطف شما زیاد

مبارکه جناب شیرینی خونه نو اجباری کو؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد