۵۳-اندیشه


منو بیدارم میکنه میگه پاشو امتحان اندیشه داری

پا نمیشم !

دوباره میگه پاشو اندیشه کن!

میگم واقعا باید اندیشه رو کرد!

میگه : .....

۵۲- هیچ!



ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ! 



* نمی دونم شعر از کیه اما معلم فیزیک دوم دبیرستانم روز اول اینو پا تخته نوشت ! نمی دونم چرا همش امروز این تو یادمه!


** این شعر صرفا برای ثبت خاطره معلم گرامی نوشته شد!


۵۱- غرغراسیون


 در این پست فقط نق زده خواهد شد!

اخه وقتی من حس ندارم برم واسه ماهیام که دارن از گشنگی تلف میشن برم کرم بگیرم اون وقت ازم انتظار دارین بشینم معادلات بخونم ؟

وقتی یکی مث امیر میگه میای بریم نمایشگا از اون جایی که اساسی گشاد شدیم روز قبل از امتحان میرم !واسه این که نخونم ولی از شانس بد امیر منو زود بر میگردنه!

میام خونه از اون جایی که حس هیچی نیس به پر و پاچه این هادی خان میپیچم به گونه ای که امروز به .... خوردن میافتم!

اخر شب هم با رفیق عزی بسی با هم گریه میکنیم!

امتحان میدم وسط امتحان فقط دارم به حال و روز رفیق عزیز ماندانا میفکرم! مگه میشه بهش فک نکرد!

از امتحان میام بیرون یه دعوای حسابی با هادی خان باز هم! من میخام برم یزد میدونم دهنمو اونجا صاف میکنه! و میگم گور بابای همتون !

میام ماکارانی میخام ولی باید خودم درست کنم ! حسش نیس.  پس از خیرش خواهم گذشت !

میخاو برم بلیط بگیرم ولی بازم حسش نیس! دلم یه دعوای اساسی میخواد بعدش هم گریه !

شنبه میانترم اندیشه دارم ولی حسش نیس!

جمعه باید برم دیدن دایی عزیز که از سفر بازگشته ولی حسش نیس


* این پست صرفا به دلیل شمردن کارهاییه که من حسشونو ندارم 

** من حوصله خودمم هم ندارم !


*** هی تو که منشا انرژیم بودی همیشه برو بمیر از بس گندی از بس اعصابمو ریختی به هم از بس لجمو در میاری از بس مزخرفی از بس میخام خفت کنم!