۵۷- سناریوی زندگی


داره برام از قدیما میگه


که بچش وقتی کوچیک بود اینو گفتو من چی گفتم !


 اگه مامان بابای من مهدیو سیمین بودن چه قد خوب میشد هم جوون بودن هم بابا داشتم

چی میشد اگه  منم بابا داشتم عین امیر علی  ، اشکال نداره که کچل بود اما خوب بابا داشت میومد دنبالش دم مدرسه زشت بود اما بابا داشت !



! بغض داره خفش میکنه
شاید دلیل این همه فرق داشتنش با بقیه همینه ! شاید واسه همینه  ......
   

۵۶- یک عاشقانه ارام!!!!

 

من : مامان؟ نمیری دکتر؟

مامان : نه واسه چی برم خودش خوب میشه!

من : برو !

مامان : نه

من : کاری نکن حذف ترم کنم بیام همون جا ببرمت دکترا !

مامان: بیخود میکنی !!!

.

.

.

دعوا ادامه دارد!

.

.

من : مامی من فیزیکو چیکار کنم! به خدا میوفتما!

مامان : مگه قرار نبود حذف ترم کنی؟!؟!

من : هان؟!!!!! اگه نری دکتر اره!! ( اسمایلی اونایی که مامانشون مچشونو میگیره!)

مامان : ( از خنده غش کرده!) میخواستی از اول ترم درس بخونی!

 * برداشت از بحث به هر شکل ازاده!

 

 

** کاش ادما میفهمیدن یه کلمه حرفشون میتونه رو دل ادم عین رد بخیه واسه همیشه بمونه!

 کاش میفهمیدی .... مجبور نبودم این قد بهت بگم خنگ!

*** همیشگی نوشت ! ( یه رمزه! ییهو وسط نمایشگاه کتاب به ذهنم رسید !! : دی ! هر وقت اینو نوشتم یعنی قاط زدم !)

 

****بی اینترنتی هم بد دردیه ها!

 

***** گاهی وقتا خیلی شونه واسه گریه کردن باهات هست ولی هیچ کدوم اونی که میخوای نیس ! هر جوری به قضیه نگاه میکنی میبینی نمیشه واسشون حرف زد باهات فرق دارن ! جنس غصشون از جنس حس تو نیس ! ترجیخ میدی بری باهاشون خوش بگذرونیو بهت بگن سردی ولی یه کلمه نگی  دلت شده اندازه یه ذره  واسه اون خنگ! ( ببخشید میگم خنگ ولی تا وقتی خودتو میزنی به اون راه همینه که هست! : پی)

 

 

****** دفعه قبل توی راه اهن کنارم یه اقاهه سیگار میکشید منم قاطی کرده بودم اون روز( دو هفته پیش) شروع کردم به نوشتن اولش فحش دادم به تو به خودم بعد تصمیم گرفتم تمومش کنم ! بعد یهو یه نفر بهم زنگید سر اون خالی کردم  اونم بدش اومد بعد یه فایتینگ باحال اتفاق افتاد  به مدت 3 روز ! بعدش تو راه برگشت تو رستوران قطار با 4 تا لیوان چاییو نسکافه متنش اصلاح ادبی شد! بعدش حالا رفتم سراغش که بنویسم دیدم دیگه نمیخوام این مدلینیس حسم !

 

 

 16/2/89

 بعد از یه نمایشگاه کتاب بی مزه

 فقط رفتم که تو خونه نباشم ! که بیکار نشم فکرو خیال بزنه به سرم ! که البته زد! :دی

یه سوال فنی؟ این همه قران و حافظ و مفاتیح که از هر 10 تا غرفه تو  نمایشگاه 6 تاش مربوط به ایناس 2تا دیگش هم مربوط به مسایل انقالابو ازادیوامامو جنگو این مدل چیزاس مگه چه قد فروش داره؟ یا مگه چه قد ملت ما قراره قران بخونن و بخرن؟ که این همه غرفه. هان؟

یه سوال فنی دیگه  چرا بعضیا انگار اومدن بازار میوه یه چرخ ( از اون چرخایی که باهاش میرن خرید میوه ) اومدن کتاب بخرن؟!

 

 

-خیلی وقت بود این مدلی پست نذاشته بودم این مدلی از همه چی ننوشته بودم روزمرگیام رفته بودن توی دفترچه خاطرات ! به یاد وبلاگ قبلی این مدلی نوشتم ! خیلی حال داد !

 

 یه چیزجدید فهمیدم متاسف شدم خیلی !کاش  میتونستم یه کمکی بکنم اما نمیشه چون خودش نمیخواد چون خودش باید بفهمه واقعا کیه! امیدوارم زودتر بفهمه ! درگیرم کرده !

کاش میفهمیدی بچه ارزشت این نیس ! ارزش ادم با ادمایی که باهاشونه نیس ! به ادماییه که باهاشون نیس! به خودشه ! بفهم اینارو !

اخه چرا باید تو اینجوری فک کنی؟!

# خاص نوشت : ببخشید که دلتو شکوندم!


 منظور از عاشقانه ارام کجا بود؟؟؟؟! : دی



 

۵۵- من اگه پسر بودم!



من اگه پسر بودم! ( خدا نکنه زبونتو گاز بگیر! : دی)



من اگه پسر بودم الان عین یه پسر خوب شب ۵شنبه رفته بودم بیرونو داشتم واسه خودم عشقو حال میکردم! اینجا ننشسته بودم بازی کنم!

یه موتور داشتم باهاش میرفتم مستی رو بر میداشتم میفرفتیم شیطونی!

یه دنیا باحال تر از این اقا پسرای مزخرف بودم

اصلا خودمو نمیگرفتم!

هر روز صب میرفتم دوس دخترمو بوسش میکردم (ـ عجب بیکار بودما!: دی)

هر روز ادکلن زده خوش بو و خوشملو ناناز میرفتم یونی! چیه این پسرا یه ذره خوشبو نیستن فقط بوی سیگار میدن ادم عقش میگیره!؟ : دی

مو هامو کوتاه میکردمو همیشه مرتب بودن!

وقتی یه دخترو میدیدمو بهش زل میزدمو کلا دختر دید میزدم و هر غلط دیگه ای میکردم هی افه نمیومدم من اصلا با دخترا حال نمیکنمو پیف پیف دختر بو میده و از این حرفا!

خودمونو که گول نمیزنیم حداقل خودمون میدونیم چه قد ما پسرا چشمو دلمون پاکه!

کلا از این گنده دماغا نبودم!

همیشه یه لبخند از اون خوشمل باحالا میزدم!

یه کم کمتر از با حاشیه حرف میزدم (بابا نمیمیری که حرف دلتو عین بچه ادم بزن)!

کلا نوع احساسمو عوض میکردم اینقد زمختو خشن نبودم!

یه کم درک میکردم با کوچیک ترین چیز حتی یه لبخند میتونم به یه نفر امید ببخشم شادی بدم!

کلا با اینی که الان اقایون هستن فرق داشتم!

با این بازی های مزخرف پلی استیشن تا این حد حال نمیکردم!


یه کم جیگر تر به نظر میومدم!:پی



* خوب خدا رو شکر میکنم که دخترم

و این دختر بودن یه حس نابه که هیچ پسری هیچ وقت نمیتونه حتی تصورش هم  بکنه !

و میگم هی خدا مرسی که من میتونم این همه احساسو تو خودم و تو روحم بگنجونم!

و خوشحالم که این احساسی که تو وجودم هست یه حس شرطی نیس هیچ قیدو بندی نداره من هر کیو بخام دوس دارم بدون هیچ دلیلی بدون هیچ انتظاری! بدون هیچ منتی! خدا رو شکر که خیلی از این چیزایی که من میبینمو یه مرد قدرت دیدنشو نداره!

مرسی بابت این همه لطافت ٬ این همه ذوق٬ این همه صبر٬ این همه تحمل  و این همه روشنی که من حسشون میکنم!

مرسی که من یه موجودم عین شبنم! عین بارون بهاری ٬ عین خودم!

مرسی که کمتر  و دیرتر از یه مرد به این همه روزمرگی عادت میکنم!



**گاهی وقتا دلم تنگ میشه واسه ادمایی که از خودم روندمشون! عین اون ماهیه تو تنگ که دلش واسه تنگش تنگ شده منم دلتنگشم !






۵۴- من کیم؟



* مدت های مدیدیست در این سوال گم شده ام :من کی ام؟


حالا واقعا من کی ام؟|( اگه کسی چیزی در مورد من میدونه بگه!)



** همه چیز حتی خودم دست به دست هم داده ایم که دهنم را اسفالت کنیم ! چرا؟ نمیدونم؟




۵۳-اندیشه


منو بیدارم میکنه میگه پاشو امتحان اندیشه داری

پا نمیشم !

دوباره میگه پاشو اندیشه کن!

میگم واقعا باید اندیشه رو کرد!

میگه : .....

۵۲- هیچ!



ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ! 



* نمی دونم شعر از کیه اما معلم فیزیک دوم دبیرستانم روز اول اینو پا تخته نوشت ! نمی دونم چرا همش امروز این تو یادمه!


** این شعر صرفا برای ثبت خاطره معلم گرامی نوشته شد!


۵۱- غرغراسیون


 در این پست فقط نق زده خواهد شد!

اخه وقتی من حس ندارم برم واسه ماهیام که دارن از گشنگی تلف میشن برم کرم بگیرم اون وقت ازم انتظار دارین بشینم معادلات بخونم ؟

وقتی یکی مث امیر میگه میای بریم نمایشگا از اون جایی که اساسی گشاد شدیم روز قبل از امتحان میرم !واسه این که نخونم ولی از شانس بد امیر منو زود بر میگردنه!

میام خونه از اون جایی که حس هیچی نیس به پر و پاچه این هادی خان میپیچم به گونه ای که امروز به .... خوردن میافتم!

اخر شب هم با رفیق عزی بسی با هم گریه میکنیم!

امتحان میدم وسط امتحان فقط دارم به حال و روز رفیق عزیز ماندانا میفکرم! مگه میشه بهش فک نکرد!

از امتحان میام بیرون یه دعوای حسابی با هادی خان باز هم! من میخام برم یزد میدونم دهنمو اونجا صاف میکنه! و میگم گور بابای همتون !

میام ماکارانی میخام ولی باید خودم درست کنم ! حسش نیس.  پس از خیرش خواهم گذشت !

میخاو برم بلیط بگیرم ولی بازم حسش نیس! دلم یه دعوای اساسی میخواد بعدش هم گریه !

شنبه میانترم اندیشه دارم ولی حسش نیس!

جمعه باید برم دیدن دایی عزیز که از سفر بازگشته ولی حسش نیس


* این پست صرفا به دلیل شمردن کارهاییه که من حسشونو ندارم 

** من حوصله خودمم هم ندارم !


*** هی تو که منشا انرژیم بودی همیشه برو بمیر از بس گندی از بس اعصابمو ریختی به هم از بس لجمو در میاری از بس مزخرفی از بس میخام خفت کنم!




۵۰- نون پنیر سبزی



بعد یه دنیا بارون یه دنیا نون  سنگک و پنیر سبزی با کره و گردو هم خیلی خوبه ها! همه میان ترمای ادمو واسه یه ساعت  از یادش میبره : دی

۴۹-ماهی کوچولو داشت خفه میشد!


حس اون ماهی رو دارم که دوست داره از تنگش فرار کنه. ازش خسته شده! داره خفه میشه از تنگی تنگش!

ماهی کوچولو میدونه از تنگ بیرون پریدن دو حالت داره یا رودخونه و جریان زندگی یا مرگ!

گفتم بهت این تنگی که برام میسازی داره خفم میکنه !

نگفتم؟

گفتم عین اینایی شدم که از یه طرف با طناب بستنشون و دارن میکشنشون  از یه طرف دیگه هم خودم تقلا میکنم واسه ازادی !

نگفتم اگه طنابه پاره بشه با سرعت هر چه تموم فرار میکنم  بر نمی گردم عقبو نگاه کنم؟ 

شدم عین اون ماهیه که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی  برنمیگرده !




۴۸- این قفس تنگ شکست!

 


    نگران نباش !

    رهایت می کنم . ازاد خواهی شد . نگران نباش!

    من هم طعم اسارت را میدانم هم رهایی از بین این خانه تنگ!

    خوشحال باش ....

     شاید ان لحظه شکار ان عقاب شوی ولی باز هم می دانم  ازادی!

    در دل عقاب پرواز می کنی شاید به انجاها که خودت نمی توانستی تنهابروی !

                  خوشحال باش قناری کوچکم

                                     ازادت می کنم