137-سکوت!

......... نتونستم بنویسم!

شوره! یه بویی میده!

هنوز یاد نگرفتم انتظار نداشته باشم ! انتظار بیجا!

اونقد مث ادمای لال خاستم دادبزنمو نشده!اونقد دادزدمو شنیده نشده  که همه صورتم درد میکنه!

ادما یاد بگیرید! واسه احساستون منتی سر طرف نذارید! ادم از هرچی این مدل احساسات پاکه حالش بهم میخوره!

136-این روزها که میگذرد ...

دارم جایی زندگی میکنم که حتی بیشتر از 80درصد ادماش ازم دورن!

حرفامو نمیفهمن چه برسه به نگاهم. انتظاری هم ندارم. فقط خشمو حرصی که توی وجودمه از توی چشام میریزم بیرون . شایدبفهمن یا ببینن .دوس ندارم حتی باهاشون چشم تو چشم بشم . حس میکنم میفهمن این حس حرصو تنفرمو! تقریبا هم فراری ام از هرنزدیکیی!

دوس دارم کسی کاری به کارم نداشته باشه اصن باهام حرف نزن.رفتارمو بررسی نکن!

دوس دارم بشینم همینجوری غصه بخورمو گریه کنم  واسه  تنها بودن خودمو خیلی از ادمای دیگه اما مگه میشه؟

دارم خودمو اماده میکنم واسه پذیرفتن یه عالمه تفاوت که باورشون ندارم  ولی دوسشون دارم.دوس دارم این تفاوتارو بپذیرم.چه کم چه زیاد چه خوب چه بد .فک میکنم دارم خریت خیلی بزرگیو میکنم  ولی دوس دارم .

135-شعله رمیده

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت  و تنهایی

ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش

او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند

باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد

باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبایی
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی

ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی

 آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی

می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته  و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز

                                                                         فروغ فرخزاد
                                                                                   اسیر ،زمستان 1332

134-

مشغول شخم زدن هر چه داشتم و بودم!

نمیشه!

133-

 

آری آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

132-

چن وقته یک ریز از هم میپرسیم تو خوبی ؟ چیزیت نیس؟چرا نمیگی؟ باشه نگو !چی شده؟ چرا نگاهت غصه داره! نمیخای بهم بگی و از این مدل حرفا!

حتی اگه چیزی نباشه هم دنبال یه چیزی میگردیم؟!

و چه قدر بده این حالت!

 اگه چیزی باشه که میگم!تو هم میگی!

پس چرا ....؟


131-پلک!

پلک چشم سمت راستم میپره! دوس دارم فک کنم نشونه مسافره !

دوس دارم مسافرم مامانم باشه !

پاشو بیامامی!من خستم!

130-سادیسم و مازوخیسم!

دچار هردوشم!

هردوشم دلیل داره !

دلیلشم مزخرفه!

 مزخرفی که از درگیری ذهن میاد!

ذهنی که باخودش مشکل داره!

مشکلی که ار دلش میاد!

دلی که خل شده!

خلی که دچار شده!


129-حقیقت ،تولد ،مرگ!

 حقیقت دارد
 تو را دوست دارم
 در این باران
 می خواستم تو
 در انتهای خیابان نشسته
باشی
 من عبور کنم
 سلام کنم
لبخند تو را در باران
 می خواستم
 می خواهم
 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
 به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
 دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
 امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
 تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
 آنقدر بمیرم
 تا زنده شوم  


                                                                         احمد رضااحمدی

128-بهارونه!

سیستم بلاگ اسکای یه سیستم بینهایت احمقه که دوتا فید گودر داره یکی  wwwداره یکی نداره !

و من الان گیج میزنم :دی چون معلوم شد 15 نفر دنبال میکنن بلاگو که من نمیدونم 5تاشون کیان:دی!!!

یه موجود زبون نفهم داریم تو خونه که از تنها چیزی که میترسه اتو ه . نیم ساعت بهش گفتم دس نزدن دیانا به گوشیم ! هی تو چشم نگا کردن هی دستشو برده طرفش هی گفتم نه! اخرش برش داشت دستشو گرفتم سرشو اوردم بالا زل زدم تو چشاش گفتم مگه من با نیسم؟ ینی 10دقیقه فقط تو چشام نگا کردو تکون نخورد فقط کنترل میکردم که نخندم! مگه از رو میرفت نیم وجبی مغزمو داغون کرد!دوباره هم رفت ورش داشت! اخرش گوشیمو گذاشتم رو میز اتو رو هم گذاشتم کارش! گفتم حالا اگه میتونی بیا برش دار! عر زدو رف پیش مامانشو ده دقیقه بعدم دوباره الو میخاس! زندگیه دارم!؟

کلا هوای خوبی شده :) دوسش ددارم به خصوص اینکه اردیبهشتم هستو کلی من عقش میکنم!پراز گردو خاکه ولی جون میده واسه کوه و دشت رفتن!واسه خیابون گردی!کافه نشینی!اینا!