......... نتونستم بنویسم!
شوره! یه بویی میده!
هنوز یاد نگرفتم انتظار نداشته باشم ! انتظار بیجا!
اونقد مث ادمای لال خاستم دادبزنمو نشده!اونقد دادزدمو شنیده نشده که همه صورتم درد میکنه!
ادما یاد بگیرید! واسه احساستون منتی سر طرف نذارید! ادم از هرچی این مدل احساسات پاکه حالش بهم میخوره!
دارم جایی زندگی میکنم که حتی بیشتر از 80درصد ادماش ازم دورن!
حرفامو نمیفهمن چه برسه به نگاهم. انتظاری هم ندارم. فقط خشمو حرصی که توی وجودمه از توی چشام میریزم بیرون . شایدبفهمن یا ببینن .دوس ندارم حتی باهاشون چشم تو چشم بشم . حس میکنم میفهمن این حس حرصو تنفرمو! تقریبا هم فراری ام از هرنزدیکیی!
دوس دارم کسی کاری به کارم نداشته باشه اصن باهام حرف نزن.رفتارمو بررسی نکن!
دوس دارم بشینم همینجوری غصه بخورمو گریه کنم واسه تنها بودن خودمو خیلی از ادمای دیگه اما مگه میشه؟
دارم خودمو اماده میکنم واسه پذیرفتن یه عالمه تفاوت که باورشون ندارم ولی دوسشون دارم.دوس دارم این تفاوتارو بپذیرم.چه کم چه زیاد چه خوب چه بد .فک میکنم دارم خریت خیلی بزرگیو میکنم ولی دوس دارم .
چن وقته یک ریز از هم میپرسیم تو خوبی ؟ چیزیت نیس؟چرا نمیگی؟ باشه نگو !چی شده؟ چرا نگاهت غصه داره! نمیخای بهم بگی و از این مدل حرفا!
حتی اگه چیزی نباشه هم دنبال یه چیزی میگردیم؟!
و چه قدر بده این حالت!
اگه چیزی باشه که میگم!تو هم میگی!
پس چرا ....؟
پلک چشم سمت راستم میپره! دوس دارم فک کنم نشونه مسافره !
دوس دارم مسافرم مامانم باشه !
پاشو بیامامی!من خستم!
دچار هردوشم!
هردوشم دلیل داره !
دلیلشم مزخرفه!
مزخرفی که از درگیری ذهن میاد!
ذهنی که باخودش مشکل داره!
مشکلی که ار دلش میاد!
دلی که خل شده!
خلی که دچار شده!
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمد رضااحمدی
سیستم بلاگ اسکای یه سیستم بینهایت احمقه که دوتا فید گودر داره یکی wwwداره یکی نداره !
و من الان گیج میزنم :دی چون معلوم شد 15 نفر دنبال میکنن بلاگو که من نمیدونم 5تاشون کیان:دی!!!
یه موجود زبون نفهم داریم تو خونه که از تنها چیزی که میترسه اتو ه . نیم ساعت بهش گفتم دس نزدن دیانا به گوشیم ! هی تو چشم نگا کردن هی دستشو برده طرفش هی گفتم نه! اخرش برش داشت دستشو گرفتم سرشو اوردم بالا زل زدم تو چشاش گفتم مگه من با نیسم؟ ینی 10دقیقه فقط تو چشام نگا کردو تکون نخورد فقط کنترل میکردم که نخندم! مگه از رو میرفت نیم وجبی مغزمو داغون کرد!دوباره هم رفت ورش داشت! اخرش گوشیمو گذاشتم رو میز اتو رو هم گذاشتم کارش! گفتم حالا اگه میتونی بیا برش دار! عر زدو رف پیش مامانشو ده دقیقه بعدم دوباره الو میخاس! زندگیه دارم!؟
کلا هوای خوبی شده :) دوسش ددارم به خصوص اینکه اردیبهشتم هستو کلی من عقش میکنم!پراز گردو خاکه ولی جون میده واسه کوه و دشت رفتن!واسه خیابون گردی!کافه نشینی!اینا!