157-نوستالژی

خیابونای نارمکو یادته؟!کوچه هاشویادته؟! میدونای کذایی دم دانشگاه نه ها:دی خوب فک کن.

156-دلدرد!

انبار باروت، کثافت کاری لحظه ها، ترس از دست، تهوع، یخ نوشته ها،سنگ فرش دلتنگیم!، جماعت علاف پلاسی، روزی 20تا اد، کتاب سایه ،سی دی رو میز!،قلنج کمر،نقاشی ،بادوم،پسته های تک نفره، عصبانیت، احمقانه! ، تلق تولوق قطار،اینهمه خاطره!آرزوی تنفر،یه مشت همه چی، من خونمونومیخام،من ازینجا فراریم. اینم یه مدل دیگش بود.



155-

از احساس آدما اونارو قضاوت نکنین. حسشونه ،قابل قضاوت کردن نیس!

154-:D

فک کنم سبک نوشتنو عوض کنم و زیاد زیاد بنویسم اصن یه وضعی :دی

دارم به یه مدل بی نیازی میرسم حس خوبیه :)

دوروزه خیلی شادم:)

در همون لحظه  که شادم  گند میخوره بهم

از خاله زنک بازی متنفرم  نمیذارم این مدل ادما هم دورو برم باشن!

153-نوش نگاه

باز واشد ز چشمه نوشی
 همچو باران زلال ناز و نگاه
 باز در جام جان من سرداد
همچو مهتاب باده ای دلخواه
بازم از دست می برد نگهی
 نگهی چون شراب مستی بخش
 چه نگاهی که همچو بوی گلاب
می شود در مشام جانم پخش
آه می نوشمت چو شیره گل
چیستی ؟ ای نگاه نازآلود
 تو گلابی گلاب شهد آگین
تو شرابی شراب گل پالود
چه شرابی کز آن پیاله چشم
همچو لغزاب ساغر لبریز
 می چکد خوش به کام تشنه من
 آتش افروز و آرزو انگیز
آه پیمانه ای دگر که هنوز
 می گدازد ز تشنگی جگرم
چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز

 سرکشیدم تو را و تشنه ترم


*نوش نگاه، هوشنگ ابتهاج، تاسیان، زرد، 21، خسته!

152-رویا،دیوار،فروغ

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ،  پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ،  او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شهزاده ای والاست
دختران سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق پندار
شاید او خواهان من باشد
لیک گویی دیده شهزاده زیبا
دیده مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
 مقصد او ، خانه دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
کیست پس این دختر خوشبخت ؟
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
دختر خوشبخت ...!

 

*رویا، دیوار، فروغ، مهدی اخوان ثالث، حافظ، مستی ،یار، هات چاکلت، بنفش!، کمال دار برای من کمال پرست، محمد علی بهمنی، یه روز خوب!

150- حماقت

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم
بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر


*با صدای علیرضا  قربانی تو بارون!

** اولش خواستم حذفش کنم بعد دیدم بهتره بمونه که بشه درس عبرت!

149- مترو،مردونه، زنونه

جمعه دوهفته یا سه هفته پیش ،به سمت مترو  سعدی ،مترو امام خمینی  واگن بانوان:

یه آقای میانسال با دوتا خانوم تو همون رنج سنی،وارد واگن بانوان شدن .

خانوما جیغو دادو هوار که واگن بانوانه آقا برو بیرون.

آقا: باشه باشه ،باید برم بالا سوار شم؟ یکی از خانوما نه آقا برید واگن بعدی سوار شید.

نمیتونسم تو چشای مرده حتی نگاه کنم!

دیروز مترو به سمت امام خمینی واگن جدید اختصاص داده شده به بانوان :

مردا تعداد زیادی وارد واگن شدن و بقیق واگنها خیلی پر بود و این واگن خیلی شلوغ نبود ،جای خالی چن تا پیدا شد و آقایون نشستن کنار خانوما.

یه خانومی: واسه چی میاد توواگن زنان و میشینید کنار ما؟! از جاش بلند شدو رفت واگن بعدی که همیشه مال خانوما بود!:|باز هم نمیشد به اون مرد نگاه کرد!


*همیشه همین وضعه مترو؟

148-:(((

دارم از بی گودری میمیرم :(

برم کجا خالی شم حالا؟ کجا اروم شم؟!