127-

این که حس کنی یه نفر داره تو وبلاگت میچرخه و میخونه و صداش درنمیاد باحاله کلا!:دی

اون ی نفره پیدا نشد شایدم شده!:دی

حس میکنم ذهنم خابیده! چون هرکتابی که میخونم تو این دوسال یا هر فیلمی که میبینم اگه بهم بگی یه خط ازش تعریف کن هیچی یادم نمیاد به خصوص کتابارو! فک کنم سمفونی مردگانو بیشتر از 3بار خوندم توی دو سال !ولی دریق از یه خط! حتی خیلی از شخصیتاشم یادم نیس! اندکی نگران خودمم! کسی راه کاری نداره!

یکی از چیزایی که اینجوریم کرده حس میکنم کم بودن مطالعهمه و همچنین سرسری خوندشه! کلا تند میخونم همه چیزو!یه چند تا کلمه از یه جمله رو که دیدم ذهنم بقیشو میفهمه دیگه نیازی به کامل خوندن جمله نیست بیشتر با چشمام میخونم تا با زبون !

شایدم مال این باشه زمانی واسه کتاب خوندن، شعر خوندن ، موزیکای خوب و ..... نمیذارم!

کلا حس میکنم زندگی نمیکنم!نمیرم جاهای جدیدو پیدا کنم! چیزای جدیدو امتحان کنم ;کتاب بخونم! برم طبیعت! ادمای جدید! اینا!کلا لذتی نمیبرم از زندگی! بده ، خیلی بده !

۱۲۱- دلشونه!

ادم یهو دلش واسه همه اونایی که نیستن هستن نبودن همه چیزایی که میخاد  نمیخاد تنگ میشه!

یهودلتنگی میشینه رو دلش واسه همه چی!

۹۴- در باب دلتنگی های این روزها!


اوایل اعتقاد داشتم بچه یکی ولی چند روز گذشته به این نتیجه رسیدم یا هیچی یا دوتا !

 این تصمیم ها و نتایج بی هدف و توهمات خنده دار حاصل نبودن چند روزه برادری توی خونه هست که رفته تبریز اردو

و من واقعا دیوانه شدم از نبود کسی که بشه سر به سرش گذاشت . کلا وقتی هست ادم تکلیفش با خودش روشنه

درسته کوچولو ه و نمیشه باهاش حرف زد ولی میدونم میتونم باهاش بازی کنم ، اذیتش کنم ، بهش زور بگم و ..... ولی وقتی نیس نمیدونم باید چی کار کنم

کلا با مامان بابا که نمیشه شیطونی کرد

نه پایه هستن نه حوصله دارن، کلی امید به زندگی ندارن ، همش میگن بزرگ شدی نکن !  یه دختر 20 ساله زشته این کارو بکنه زشته اون کارو بکنه !

کلا مفهومی به نام مینا رو نادیده میگیرن ! و مدام دارن یه مدلی سرکوبش میکنن ! به اب بازی و سروصدا و  کلیه خل بازیهام گیر میدن ! البته من خیلی وقته کنار اومدم با این قضیه و یه گوشم دره اون یکی دروازه! و این هردو جانبو ناراحت میکنه !


نه میشه  باهاشون در مورد همه مسایل جدی روز حرف زد

یا بچه ایو هیچی حالیت نمیشه یا این مسایل به تو مربوط نیس یا کلا حرف درستی میزنی ولی چون تغییر سخته واسشون پذیرفتن هم سخته !

پس کلا دارم روانی میشم تو خونه! وکلی کل کل داریم میکنیم! البته این عادیه

دلتنگی واسه داداشی به کنار  دلتنگی خودم هم رو که نمیشه درک کنن وهم  انتظار عجیبیه که  بخوام بفهمن !

همینکه لطف میکنن متلکای رنگارنگشونو یکمی کنترل میکنن و یه کم میفهمن من متنفرم از متلک گفتن و پشت 7تا دیوار حرف زدن و نهایتن میگم حرفی داری؟ اگه این قد مطمئنی رک بگو ترس ندارم که . کلی جای شکر داره !


* داداشی فردا شب میاد گویی!


۷۷-نه ماه!


باورم نمیشه!

روز اخر بود!

نه ماه شد! باورم نمیشه !

باورم نمیشه اون دختری که اون شب بعد از معارفه قلم چی تو اتوبوس اسممو پرسیدو مطمئن بودو بودم  یادش نمیمونه امروز شده رفیق هر لحطه اینجا!

باورم نمیشه اونی که سر امتحانای قلم چی بغلم میشستو امتحان میداد الان میشینه تو یونی بغلم شیطونی !

باورم نمیشه  امروز اخرین روز بود !

ولی باورم میشه امروزو فقط خوش گذروندیم! فقط شیطونی کردیم! خودمونیما فاز میده تو سالون خلوت تو بچه مردم اب بریزی! و از این ور به اون ور بدویی هیشکی هم نباشه!

فاز میده هی نگاش کنی و یه لبخند کوچولو بزنی!

فاز میده تا ۸ شب تو یونی بمونیو فقط  خوش باشی! بشینی اون اهنگایی که دوس داریو تو چمنا گوش بدی هی حرف بزنی هی شیطونی کنی! و با دوستات باشی! خوش خوش!

باورم نمیشهامروز روزاخرمون بود! قدرشو دونستم!

حساب کردم شاید ۶ روز دیگه! تموم شد! یه سال!

* راس میگه خوب فقط چند روز٬ تموم میشه!

باورم نمیشه اونی که همیشه تودلم میگفتم چرا اینجوریه چرا اینقد خشنه ؟ شده این واسم!

خودمونیم یه مدت مث چی میترسیدم ازش ! از نگاش! از خودش! اما جدیدا شجاع شدم مگه بچه مردم ترس داره؟:دی


در حدلالیگاپست شدم! یکی بزنه تو گوشم بگه ادم شو!


امروز از اون روزا بود  ! گود بود!





۷۶- ارزوی این روزای من!



داشتم به ارزوهام فک میکردم شد این!


ارزو داشتم یه خونه ۵۰ متری داشتم ! یه خونه نقلی یه خابه با یه اشپزخونه کوچیک

دیوارای حالش خاکستری تیره و روشن! اتاقش هم سبزروشن! یه دست مبل بادمجونی و مخمل توی حالش !

یه ال سی دی و سینما خانگی یه گوشش! یه میز کوچیک یه سمتش که عکسامو بذارم روش!

 یه صندلی راحتی هم اون گوشه جلوی پنجرش!

پرده حال هم از این پرده اشرافی ها نباشه!

روی دیوارش هم یه چند تا تابلو سه تیکه که ته مایه رنگش قرمز جیغ باشه میذارم

اتاقش هم یه تخت دو نفره داشته باشه ( از یه نفره متنفرم به رخم میکشه تنهاییمو!)   با یه میز توالت واینه بزرگ که جلوش همه اون چیزای کوچولو و خاطره دارمو میذاشتم

یه سمتش هم پی سی رو میذاشتم! روشم اپو میداشتم ( اپ یه قورباغه هست که کادوی تولده!)

ذوس داشتم اتاقم یه پنجره گنده داشت که تو یه باغ باز میشد یا طبقه ۲۰ ام بود!

همیشه رو میز اتاقم یا اشپزخونه یه دسته گل میداشتم!

اقاهه  میشست رو صندلی راحتیه سوت میزد منم یه چایی میریختم نگاش میکردمو میخوردم! ( بمیرم که الان چه قد جرات دارم وقتی سوت میزنه نگاش کنم!)

دوس داشتم خونم یه وان گنده داشت توش  میشستم گودر میخوندم!



دوس داشتم یه دختر داشتم اسمشو میذاشتم رادا و وقتی کوچولو بود یه دامن ۱۰ سانتی پاش مکردم که پوشکش از پشت پیدا باشه با یه تاپ صورتی که گوشتاش از توش میریخت بیرون!

وقتی برگتر میشد موهاشو دمب اسبی یا خرگوشی میبستم ! یه پیرن صورتی ناز هم تنش میکردم! یه کیف خوشمل هم میدادم دستش 


یا یه پسر داشتم اسمشو میداشتم اراد و موهاشو سیخسیخی کوتاه میکردم! یه شلوار ۲۰ جیب پاش میکردم با یه تیشرت قرمز! یه دمپایی انگشتی هم پا میکرد دستمو میگرفت باهام میومد بیرون!


دوسداشتم اون تاپ سبزمو میپوشیدم با یه شلوارک جین با یه دمپایی میومدم یونی! موهامم بازمیذاشتم! یه هوایی بخورن !

 

دوس داشتم میشد یه چیزیو واسه یه نفر تعریف کرد ولی خوب بهتره که نگم یادمه! ( نمیشه اخه گفت!)

دوس داشتم امروز اون  پسره که سوت میزدو میزدم له میکردم!که دیگه اینجوری سوت نزنه اصلا خوشم نیمد! دهه! اصلا بلد نیس خوب سوت بزنه سوت فقط یه نفر : دی


دوس داشتم فردا امتحان نداشتم میشستم تا صب اینجا ارزوهامو مینوشتم!


دوس داشتم این ترمو مشروط نشم اما میشم!


کاشکی میتونستم بعضی روزای زندگیمو حزف بعضیاشونم چند باره حس کنم!


دوس داشتم جدا میتونستم تو چشات زل میزدم و دلم نمیریخت!


دوس داشتم بعضی وقتا یه هی ازم نمی رسیدن چته؟ بعدش نمیگفتن پریودی؟!



۵۸- طولانی


 

 دلتنگم !

       خیلی !



۵۶- یک عاشقانه ارام!!!!

 

من : مامان؟ نمیری دکتر؟

مامان : نه واسه چی برم خودش خوب میشه!

من : برو !

مامان : نه

من : کاری نکن حذف ترم کنم بیام همون جا ببرمت دکترا !

مامان: بیخود میکنی !!!

.

.

.

دعوا ادامه دارد!

.

.

من : مامی من فیزیکو چیکار کنم! به خدا میوفتما!

مامان : مگه قرار نبود حذف ترم کنی؟!؟!

من : هان؟!!!!! اگه نری دکتر اره!! ( اسمایلی اونایی که مامانشون مچشونو میگیره!)

مامان : ( از خنده غش کرده!) میخواستی از اول ترم درس بخونی!

 * برداشت از بحث به هر شکل ازاده!

 

 

** کاش ادما میفهمیدن یه کلمه حرفشون میتونه رو دل ادم عین رد بخیه واسه همیشه بمونه!

 کاش میفهمیدی .... مجبور نبودم این قد بهت بگم خنگ!

*** همیشگی نوشت ! ( یه رمزه! ییهو وسط نمایشگاه کتاب به ذهنم رسید !! : دی ! هر وقت اینو نوشتم یعنی قاط زدم !)

 

****بی اینترنتی هم بد دردیه ها!

 

***** گاهی وقتا خیلی شونه واسه گریه کردن باهات هست ولی هیچ کدوم اونی که میخوای نیس ! هر جوری به قضیه نگاه میکنی میبینی نمیشه واسشون حرف زد باهات فرق دارن ! جنس غصشون از جنس حس تو نیس ! ترجیخ میدی بری باهاشون خوش بگذرونیو بهت بگن سردی ولی یه کلمه نگی  دلت شده اندازه یه ذره  واسه اون خنگ! ( ببخشید میگم خنگ ولی تا وقتی خودتو میزنی به اون راه همینه که هست! : پی)

 

 

****** دفعه قبل توی راه اهن کنارم یه اقاهه سیگار میکشید منم قاطی کرده بودم اون روز( دو هفته پیش) شروع کردم به نوشتن اولش فحش دادم به تو به خودم بعد تصمیم گرفتم تمومش کنم ! بعد یهو یه نفر بهم زنگید سر اون خالی کردم  اونم بدش اومد بعد یه فایتینگ باحال اتفاق افتاد  به مدت 3 روز ! بعدش تو راه برگشت تو رستوران قطار با 4 تا لیوان چاییو نسکافه متنش اصلاح ادبی شد! بعدش حالا رفتم سراغش که بنویسم دیدم دیگه نمیخوام این مدلینیس حسم !

 

 

 16/2/89

 بعد از یه نمایشگاه کتاب بی مزه

 فقط رفتم که تو خونه نباشم ! که بیکار نشم فکرو خیال بزنه به سرم ! که البته زد! :دی

یه سوال فنی؟ این همه قران و حافظ و مفاتیح که از هر 10 تا غرفه تو  نمایشگاه 6 تاش مربوط به ایناس 2تا دیگش هم مربوط به مسایل انقالابو ازادیوامامو جنگو این مدل چیزاس مگه چه قد فروش داره؟ یا مگه چه قد ملت ما قراره قران بخونن و بخرن؟ که این همه غرفه. هان؟

یه سوال فنی دیگه  چرا بعضیا انگار اومدن بازار میوه یه چرخ ( از اون چرخایی که باهاش میرن خرید میوه ) اومدن کتاب بخرن؟!

 

 

-خیلی وقت بود این مدلی پست نذاشته بودم این مدلی از همه چی ننوشته بودم روزمرگیام رفته بودن توی دفترچه خاطرات ! به یاد وبلاگ قبلی این مدلی نوشتم ! خیلی حال داد !

 

 یه چیزجدید فهمیدم متاسف شدم خیلی !کاش  میتونستم یه کمکی بکنم اما نمیشه چون خودش نمیخواد چون خودش باید بفهمه واقعا کیه! امیدوارم زودتر بفهمه ! درگیرم کرده !

کاش میفهمیدی بچه ارزشت این نیس ! ارزش ادم با ادمایی که باهاشونه نیس ! به ادماییه که باهاشون نیس! به خودشه ! بفهم اینارو !

اخه چرا باید تو اینجوری فک کنی؟!

# خاص نوشت : ببخشید که دلتو شکوندم!


 منظور از عاشقانه ارام کجا بود؟؟؟؟! : دی



 

۵۵- من اگه پسر بودم!



من اگه پسر بودم! ( خدا نکنه زبونتو گاز بگیر! : دی)



من اگه پسر بودم الان عین یه پسر خوب شب ۵شنبه رفته بودم بیرونو داشتم واسه خودم عشقو حال میکردم! اینجا ننشسته بودم بازی کنم!

یه موتور داشتم باهاش میرفتم مستی رو بر میداشتم میفرفتیم شیطونی!

یه دنیا باحال تر از این اقا پسرای مزخرف بودم

اصلا خودمو نمیگرفتم!

هر روز صب میرفتم دوس دخترمو بوسش میکردم (ـ عجب بیکار بودما!: دی)

هر روز ادکلن زده خوش بو و خوشملو ناناز میرفتم یونی! چیه این پسرا یه ذره خوشبو نیستن فقط بوی سیگار میدن ادم عقش میگیره!؟ : دی

مو هامو کوتاه میکردمو همیشه مرتب بودن!

وقتی یه دخترو میدیدمو بهش زل میزدمو کلا دختر دید میزدم و هر غلط دیگه ای میکردم هی افه نمیومدم من اصلا با دخترا حال نمیکنمو پیف پیف دختر بو میده و از این حرفا!

خودمونو که گول نمیزنیم حداقل خودمون میدونیم چه قد ما پسرا چشمو دلمون پاکه!

کلا از این گنده دماغا نبودم!

همیشه یه لبخند از اون خوشمل باحالا میزدم!

یه کم کمتر از با حاشیه حرف میزدم (بابا نمیمیری که حرف دلتو عین بچه ادم بزن)!

کلا نوع احساسمو عوض میکردم اینقد زمختو خشن نبودم!

یه کم درک میکردم با کوچیک ترین چیز حتی یه لبخند میتونم به یه نفر امید ببخشم شادی بدم!

کلا با اینی که الان اقایون هستن فرق داشتم!

با این بازی های مزخرف پلی استیشن تا این حد حال نمیکردم!


یه کم جیگر تر به نظر میومدم!:پی



* خوب خدا رو شکر میکنم که دخترم

و این دختر بودن یه حس نابه که هیچ پسری هیچ وقت نمیتونه حتی تصورش هم  بکنه !

و میگم هی خدا مرسی که من میتونم این همه احساسو تو خودم و تو روحم بگنجونم!

و خوشحالم که این احساسی که تو وجودم هست یه حس شرطی نیس هیچ قیدو بندی نداره من هر کیو بخام دوس دارم بدون هیچ دلیلی بدون هیچ انتظاری! بدون هیچ منتی! خدا رو شکر که خیلی از این چیزایی که من میبینمو یه مرد قدرت دیدنشو نداره!

مرسی بابت این همه لطافت ٬ این همه ذوق٬ این همه صبر٬ این همه تحمل  و این همه روشنی که من حسشون میکنم!

مرسی که من یه موجودم عین شبنم! عین بارون بهاری ٬ عین خودم!

مرسی که کمتر  و دیرتر از یه مرد به این همه روزمرگی عادت میکنم!



**گاهی وقتا دلم تنگ میشه واسه ادمایی که از خودم روندمشون! عین اون ماهیه تو تنگ که دلش واسه تنگش تنگ شده منم دلتنگشم !






۴۹-ماهی کوچولو داشت خفه میشد!


حس اون ماهی رو دارم که دوست داره از تنگش فرار کنه. ازش خسته شده! داره خفه میشه از تنگی تنگش!

ماهی کوچولو میدونه از تنگ بیرون پریدن دو حالت داره یا رودخونه و جریان زندگی یا مرگ!

گفتم بهت این تنگی که برام میسازی داره خفم میکنه !

نگفتم؟

گفتم عین اینایی شدم که از یه طرف با طناب بستنشون و دارن میکشنشون  از یه طرف دیگه هم خودم تقلا میکنم واسه ازادی !

نگفتم اگه طنابه پاره بشه با سرعت هر چه تموم فرار میکنم  بر نمی گردم عقبو نگاه کنم؟ 

شدم عین اون ماهیه که دلش واسه تنگ تنگش تنگ شده ولی  برنمیگرده !




۴۸- این قفس تنگ شکست!

 


    نگران نباش !

    رهایت می کنم . ازاد خواهی شد . نگران نباش!

    من هم طعم اسارت را میدانم هم رهایی از بین این خانه تنگ!

    خوشحال باش ....

     شاید ان لحظه شکار ان عقاب شوی ولی باز هم می دانم  ازادی!

    در دل عقاب پرواز می کنی شاید به انجاها که خودت نمی توانستی تنهابروی !

                  خوشحال باش قناری کوچکم

                                     ازادت می کنم