غوغایی هویداست در من ٬بی دست و سر٬ بی صدا
باید ارام گیرد !
سکوتش تلخ میشود انگار !
میترسد از این دلگیری سرد
نمی داند با این چشمها چه کند انها که هیچ وقت خاموش نمیشوند !
مگر میشود سکوت کنند؟! مگر میتوانند ؟!
اولین هایی که لب گشودند و اخرینند !
نکند چیزی بگویید ؟! نکند فریاد کنید ؟!
ساکت باشید چشمها مثل لبها که دیگر خسته اند از گفتن و چیزی نشنیدن ! خسته اند از این گفتگوی یک طرفه !
خاموش باشید !
شاید دیگر نترسد !
شاید ....
شاید این پیله اسودگی ِ تنهایی اش را ترک کند.
شاید دو راهیش یک راه شود.
شاید خسته شود از این تنهایی زیر باران رفتن!
کاشکی... درد دل تازه کن! ماهی چقدر حقوق میگیری؟
والا ما هنوز جیره خور بابامونیم متاسفانه !البته ماهیانه! بیشتر هم نمیده میگه درست خرج کن ! کاشکی چی ؟!
سلام. خوب هستید؟ بنده همون میرزا قلی خان ممیزالقلم هستم که البته وبلاگم نمیدونم هک شد یا فیلتـــ.ر و لذا به جای جدید نقل مکان کردیم و ممنون میشم اگه آدرس لینکم رو تصحیح بفرمایید/ لطف شما زیاد
مبارکه جناب شیرینی خونه نو اجباری کو؟